ترکان
و
بررسي تاريخ, زبان و هويت آنها در ايران
حسن راشــــــــــدی
بنا به ادعاي کسروي و همفکران وي چون محمدعلي فروغي, اقبال آشتياني, عبدالعلي کارنگ, جمالالدين و ديگران اگر گفته ميشود که بيشتر روستاهاي باصطلاح آذري زبان بر اثر زور و اجبار و تحميل از بين رفتهاند و فقط چند روستاي غيرترک در آذربايجان باقي مانده است, اولاً بايد دليل و برهان مستند و قانعکنندهاي ارائه شود که اين چهار روستاي غير ترک اطراف مرند در عين حالي که در ميان هزاران روستاي ترک در محاصره بودهاند چطور و با چه ابزاري از خود محافظت و دفاع کرده و مثل بقيه روستاهاي غيرترک از بين نرفتهاند؟ !
اگر بقيه آباديهاي غير ترک آذربايجان به زور و اجبار و تحميل و يا به هر طريق غير طبيعي ديگر از بين رفتهاند منطق حکم ميکند که اين چند تا روستا هم بايد از بين ميرفتند, چه, وجود و ادامه حيات چند روستاي غير ترک در ميان هزاران روستاي ترک بدون داشتن ابزار مقاومت قابل قبول, مثلاً هنگام تهاجمات ترکها, آنهم در طول چندين قرن, غير منطقي و غير عقلاني به نظر ميرسد, مگر اينکه قبول کنيم ساکنين اين روستاها در دورههايي از تاريخ, و همانطوري که اشاره شد مثلاً در زمان انوشيروان ساساني و يا در زمان ديگر حاکمان ايران از مکانهاي اصلي خودشان از مناطق مرکزي و جنوبي و پهلوي زبان ايران براي حفظ منافع استراتژيک شاهان و به عنوان «چشم و گوش» پادشاهان پارس به اين مناطق و مناطقي در آذربايجان شمالي و گرجستان کوچانده شده باشند[1] و در طول قرون متمادي هم در کنار روستاهاي ترک و بومي آذربايجان با حفظ زبان و لهجة محلي خود به زندگي مسالمتآميز ادامه دادهاند و هيچ تحميل و اجباري همجهت تغيير زبان و لهجة آنها در کار نبوده است. البتة وجود بعضي از روستاهاي تات و تالش زبان در پارهاي از مناطق آذربايجان چون خلخال و اردبيل و قزوين, به علت همجوار بودن اين شهرها با استانها و مناطقي است که ساکنين بومي تات و تالش دارند.
جالب است که کسروي براي رسيدن به اهداف خود و يا رساندن ناسيوناليستهاي افراطي به اهدافشان, به تحريف ناشيانه تاريخ متوسل ميشود. وي براي سرعت بخشيدن به تئوري مورد ادعاي خود, يعني اينکه زبان ترکي تنها در مدت ۷۰ سال زبان آذري از نوع فارسي ! را در آذربايجان از ميان برده است در کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان » مينويسد:
«پس از مغولان در ايران شورش بس سختي برخاست زيرا چون ابوسعيد در سال ۷۳۵ در گذشت و او را جانشيني نبود ميان سران مغول کشاکش افتاد که هر يکي پسري را بپادشاهي بر داشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز يکسال از مرگ ابوسعيد نميگذشت که سه پادشاهي بنيان يافت و برافتاد و تا سالياني اين کشاکش و لشکرکشي پيش ميرفت و ايرانيان [پارسيان] که اين زمان بسيار خوار و زبون ميبودند زير پا لگد مال ميشدند. . . . پس از اين گزندها نوبت تيمور و لشکرکشيهاي او رسيد. در زمان او آذربايجان چندان آسيب نديد. ليکن چون دورة او به سر رسيد آذربايجان بار ديگر ميدان کشاکش گرديد. زيرا چنانکه در تاريخهاست نخست خاندان قره قويونلو با دستههاي بس انبوهي از ترکان به آنجا در آمدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ ميبودند و پس از آن نوبت آق قويونلويان رسيد که همچنان با ايلهاي انبوهي باينجا رسيدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ و کشاکش ميبودند و تا برخاستن شاه اسماعيل صفوي در سال ۹۰۶ که هفتاد سال از تاريخ مرگ ابوسعيد ميگذشت آذربايجان هميشه ميدان لشکرکشيها و جنگها ميبود و به گمان من بايد انگيزه بر افتادن زبان آذري را در شهرهاي آذربايجان و رواج ترکي را در آنها اين پيش آمدهاي هفتاد ساله دانست. زيرا در اين زمان است که از يک سو بوميان لگد مال و نابود شدهاند و از يک سو ترکان به انبوهي بسيار رو باينجا آوردهاند و بر شمارة ايشان بسيار افزوده.» [2]
کسروي و کسرويستهاي بعدي بارها به اين هفتاد سال تأکيد کرده و از بين رفتن زبان باصطلاح آذري را در طول اين هفتاد سال دانستهاند؛[3] و اين, تحريف آشکار و ناشيانه تاريخ است که کسروي دست به آن يازيده و به خيال خود ترکي شدن زبان مردم آذربايجان را در کوتاه مدت ميسر ساخته است ! در حاليکه با اندک دقتي که به فاصله مرگ سلطان ابوسعيد آخرين پادشاه مقتدر مغول در سال ۷۳۵ هـ . ق و برخاستن شاه اسماعيل صفوي در سال ۹۰۶ هـ . ق شود معلوم ميگردد که فاصله زماني بين مرگ سلطان مغول و شروع حاکميت اولين پادشاه صفوي, يعني شاه اسماعيل, صد و هفتاد و يک سال است نه هفتاد سال !
دلايل کسروي براي تبديل شدن يک زبان به زبان ديگر در مدت ۷۰ سال آنهم در آن دوران, آنچنان کودکانه و غير علمي است که هيچ عقل سليمي نميتواند آنرا بپذيرد !
اولاً سالهايي را که کسروي ادعا ميکند آذربايجان ميدان لشکرکشيها و جنگها بوده است بزرگنمايي بيش نيست؛ چه در اين دوره هم مثل هر دوراني ديگر و مثل بقيه جاهاي ايران درگيريهايي بين حاکمان محلي رخ ميداده که افتادن اين اتفاقات طبيعي بود, ثانياً در اين جنگ و لشکرکشيها چه علت و عاملي باعث «لگدمال شدن» باصطلاح بوميان آذري ميشد؟!
مگر در جنگ و لشکرکشي و کشت و کشتار, بومي و غيربومي را از هم جدا ميکنند؟ اگر قتل و غارتي صورت ميگيرد اين ظلم بر همة ساکنين منطقه ميرود چه بومي باشد, چه غيربومي !
ثالثاً در اين جنگها بيشتر ترکان کشته ميشدند و از بين ميرفتند, چون حاکمان درگير در اين جنگها از هر دو طرف, از طايفههاي ترک بودند, مثل جنگ بين قوتولموش و آلپ ارسلان که در اين جنگ آلپ ارسلان شمار زيادي از هم زبانان خود را که از قوتولموش حمايت ميکردند به قتل رساند؛[4] همچنين در جنگ بين آغ قويونلوها و قره قويونلوها ترکيب لشکريان درگير جنگ, از فرماندهان ردة بالا گرفته تا سربازان جنگجو هم همه از ترکان بودهاند, چون «پارسيان و تاجيکان را به سربازي قبول نميکردند».[5] در جنگها هم اصولاً سربازان و مبارزان درگير در جنگ, بيشتر کشته ميشوند تا ساکنين شهرها, بخصوص روستاهاي دور افتاده !
رابعاً در اين کشت و کشتار و جنگ چه عاملي باعث ميشد که زبان تغيير کند؟ ! فاتحين جنگ اصولاً بعد از پيروزي به غنائم مادي فکر ميکنند نه به زبان و لهجة مغلوبين !
با همة اين احوال, هشتاد سالي که از اجراي برنامة نژادپرستانه رضاخان براي نابودي زبان ترکي در ايران ميگذرد و در طول اين مدت از اجباري کردن خواندن و نوشتن به فارسي, قدغن کردن صحبت به ترکي در مدارس آذربايجان, تحقير و توهين ترکها از طُرق مختلف گرفته تا بکارگيري ابزارهاي بسيار مدرن رسانهاي معاصر براي نابودي زبان و فرهنگ ترکي مردم آذربايجان بهره گرفته شده است ولي تاکنون زبان هيچ شهر و روستايي در آذربايجان تغيير پيدا نکرده و فارسي نشده است, حال در آن دوراني که مردمان يک روستا سال به سال افراد آبادي همسايه خود را نميديدند و بيشتر آنان در طول عمرشان پايشان به شهر نخورده بود و فقط زماني ميفهميدند که تابع کدام کشور و کدام پادشاه هستند که مأمورين ماليات به منطقه آنها پا ميگذاشتند, چطور ممکن است در طول هفتاد سال زبان ملّتي با گسترة آذربايجان تاريخي و يا به بيان ديگر از اراک و ساوه در مرکز ايران امروزي گرفته تا در بند در داغستان قفقاز[6] تبديل به زبان ديگري شده باشد؟ !
اساساً قبل از انتشار جزوه ۵۶ صفحهاي « آذري يا زبان باستان آذربايجان» احمد کسروي در اوايل حکومت رضاخان, در ايران چيزي به نام زبان آذري مطرح نبود. در تاريخ هم در هيچ دورهاي توسط هيچ مورّخي, نامي از زبان آذري که نشاندهنده زبان غيرترکي و از نوع زبانهاي پهلوي باشد برده نشده است و هيچ نمونهاي از اين زبان خود ساخته کسروي, قبل از کشف ! ايشان هم اثري ديده نشده است.
کسروي در رسالة ۵۶ صفحهاي که در زمان رضاخان به چاپ رساند از زبان غيرترکي با نام آذري در آذربايجان صحبت به ميان آورد که در طول تاريخ هيچگونه آثار و نشانه ادبي و مکتوب هر چند اندک از اين زبان ديده و يا شنيده نشده بود و خود کسروي هم به آن اعتراف ميکند:
«چنانکه باز نموديم آذري زبان گفتن بوده و هميشه در پيش روي او زبان همگاني روان, و براي نوشتن جز اين يکي بکار نميبردهاند. از اين رو نوشتهاي به آذري در دست نبوده و يا اگر بوده از ميان رفته»[7]
اما کسروي از زبان بعضي افراد جملاتي را نقل ميکند که مربوط به قرنهاي گذشته است و به قياس ايشان آذري از نوع غير ترکي ميباشد ! و اين در حالي است که آنچه کسروي به عنوان نمونهاي از باصطلاح آذري از تاريخ نقل ميکند هيچگاه با نام آذري معرفي نشده است بلکه جملههاي کوتاه و يا دوبيتيهايي است از زبان بعضي افراد که نام زبان خاص بر آنها نهاده نشده است و هرگاه هم سخني از «آذري» يا زبان آذري رفته نمونهاي از نظم و يا نثري داده نشده است که نشانگر باصطلاح آذري بودن آن جملات باشد, بلکه هر زمان و در هر جا از آذري, آذربي, آذربيجي و آذربيجيه سخن به ميان آمده منظور گوينده و يا نويسنده اشاره به چيزي است که منسوب به آذربايجان است نه به زباني که نام آذري داشته و غيرترکي باشد. حال اين منسوبيت ممکن است مربوط به زبان مردمي باشد که در آذربايجان زندگي ميکنند, يا به محصولات کشاورزي اين خطه اشاره کند و يا بر چيزي شبيه به «صوفي الآذربي»[8] يعني «پشم آذري» و غيره دلالت کند.
کسروي بر مستشرق مشهور و اهل انگلستان «لي استرنج» که مقالة سوّم نزهـهالقلوب حمداله مستوفي را چاپ کرده و آذري را يکي از لهجههاي زبان ترکي ميداند که در آذربايجان مرسوم است[9] ايراد گرفته و بر کتاب «نامه دانشوران» که در زمان ناصرالدين شاه قاجار نوشته شده و «آذريه» يا «آذربيجيه» را «لغاتالترکان»[10] ناميدهاند اعتراض کرده است ! کسروي همچنين با تکيه بر بعضي گفتهها و تحريف آنها, جملاتي را از زبان افراد صاحب نام در تاريخ نقل ميکند که گويا اين جملهها آذري مورد ادعاي وي است ! وي به نقل از کتاب صفوه الصفا ابن بزاز, از زبان شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي الدين اردبيلي ميگويد: «ادام الله برکته (صدرالدين) گفت که باري شيخ [شيخ صفي] در اين مقام که اکنون مرقد مطهر است نشسته بود و به کلمات دلپذير مشغول بود و جمعي از حضرتش خوش نشسته و مجلس روحاني پيوسته ناگاه عليشاه جوشکابي در آمد که از اکابر دنياداران ابناء زمان بود و پادشاه ابوسعيد او را پدر خويش خواندي و شيخ اعزاز فرمود و قيام نمود. عليشاه چون در آمد گستاخوار شيخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش به زبان تبريزي گوحريفر ژاتـه يعني سخن به صرف [به طرف] بگو حريفت رسيده در اين گفتن دست بر کتف مبارک شيخ زد شيخ را غيرت سر بر کرد.»[11]
کسروي ادعا ميکند که جمله «گوحريفر ژاتـه» به زبان تبريزي, يعني زبان آذري مورد ادعاي وي است؛ درحالي که اگر به اين جمله دقت شود عليشاه جوشکابي اين جمله را نه به شيخ صفي, بلکه به فرد ديگري گفته است تا وي به شيخ بگويد که حريفش آمده است, و عليشاه مستقيماً با شيخ صفي صحبت نکرده و نگفته است «حريفرژاته» يعني «حريفت آمده» است!
در اصل, عليشاه جوشکابي گرچه ميخواهد به زبان تبريزي (ترکي) با شيخ صفي صحبت کند امّا اين پيام را به زبان ديگري و به شخص ديگري ميگويد که در نزديکي او است و آن شخص به احتمال قوي ترجمه اين جمله را بايد به شيخ صفي برساند, به همين خاطر جمله را با «گو» يعني بگو, (به او بگو يعني به شيخ صفي بگو) شروع کرده است. اگر عليشاه جوشکابي به صورت مستقيم با شيخ صفي صحبت ميکرد دليلي نداشت جمله را با: «گوحريفرژاته» يعني «بگو حريفت آمده» شروع کند, بلکه با گفتن جمله «حريفرژاته» يعني «حريفت آمده است» که جمله خبري است نه امري, شروع به صحبت ميکرد. در حقيقت عليشاه جوشکابي بوسيلة فرد ديگري ميخواسته به شيخ صفي برساند که وي نيز به زبان تبريزي که همان ترکي است آشناست و ميخواهد به اين زبان با شيخ گفتگو کند.
اگر بعد از اين پيام جملاتي بين شيخ صفي و عليشاه جوشکابي رد و بدل ميشد نام آن را ميشد زبان تبريزي گذاشت که متأسفانه از اين گفتگو سخني به ميان نيامده است.
کسروي در صفحه ۳۹ کتاب آذري يا زبان باستان خود تلاش دارد نشان دهد زباني که در زمان شيخ صفي در اردبيل و اطراف آن صحبت ميشده است نوعي از زبان باصطلاح «آذري» مورد ادعاي ايشان بوده و دو بيتيهايي را هم باصطلاح از زبان شيخ صفي و يا منتسب به وي نقل کرده است:
هر که بالايوان دوست اکيري هارا واسان بروران اوريري
من چو مالايوان زره باوو خونيم زانير اوزاکيري[12]
سپس کسروي ميافزايد: «اين دو بيتي اگر هم ساخته خود شيخ صفي نبوده چنين پيداست که جز به زبان آذري نيست. ولي از معناي آن چيزي فهميده نشد جز اين که «بالايوان» يا «مالايوان» که از خود داستان بمعني ديوانگان فهميده ميشود . . . »[13]
کسروي در عين حاليکه هيچ دليلي بر آذري بودن دو بيتي بالا ندارد, حتي دليل و مدرکي هم ندارد ثابت کند اين دو بيتي از شيخ صفي است, تنها به جملة «پيداست که جز به زبان آذري نيست» اکتفا ميکند و باصطلاح ثابت ميکند که اين دو بيتي به زبان آذري است ! !
گرچه شيخ صفي حدود بيست سال شاگرد شيخ زاهد گيلاني بوده و داماد وي نيز شده است و طبيعي است که به زبان گيلکي هم آشنا باشد و گاهي هم ممکن است ضربالمثلها و جملاتي را به گيلکي بگويد ولي به گفته ابن بزّاز در صفوه الصفا و به نقل از شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي, جز مصرع:
«نوبت چوپانيان آمد به سر»[14] از شيخ صفي الدين شعري انشاء نشده است.
چگونگي سروده شدن مصرع فوق توسط شيخ صفي, در کتاب آذري يا زبان باستان آذربايجان بدين شکل آمده است که: «ابن بزّاز در صفوه الصفا» داستاني از گفته شيخ صدرالدين ميآورد, بدينسان که شيخ صفي هنگامي از بغداد باز ميگشت «توجه به راهي کرد در آن راه محاربه با پادشاه ابوسعيد و امير چوپان بود و مولانا عزالدين مراغهاي ميگفت که انحراف صوب به صوب ديگر از اين جاده ضرورت باشد چون در راه حرب است و راه مخوف شيخ فرمود مولانا فکري مکن (ع) نوبت چوپانيان آمد بسر». «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست.»[15]
سپس کسروي ميافزايد: «پيداست که اين گفته با شعرهايي که در سلسلـه النسب و در ديگر جاها به نام شيخ صفي نوشتهاند درست نيايد, و چون ابن بزاز نزديکتر به زمان شيخ صفي بوده ما بايستي نوشته او را استوارتر داريم, ولي, چون آگاهيم که کتاب ابن بزاز به حال خود نمانده و شيخ صفي که سنّي بوده و سيد نبوده و سپس نوادگان او سيّد گرديده و کيش شيعي پذيرفتهاند از اين رو پيروان آن خاندان دست بسيار در کتاب ابن بزاز بردهاند و هرچه را از آن با سيّدي و شيعيگري ناسازگار ديدهاند بهم زدهاند, از اين رو توان پنداشت که جمله «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست» را هم به آن افزوده باشند. . . »[16]
ادعاي کسروي بر شيعه و سيّد نبودن شيخ صفي و دست برده شدن به کتاب صفوه الصفا ابن بزاز بوسيلة نوادگان وي نيز ادعاي باطل است. کسروي مدعي است که «نوادگان او [شيخ صفي]سيّد و کيش شيعي پذيرفتهاند» در حالي که شيخ صفي در عهد سلطان ابوسعيد آخرين پادشاه مقتدر مغول متوفي به سال ۷۳۵ هـ ق, ميزيسته و همانطوري که در سطور قبلي هم آمده جنگ بين سلطان ابوسعيد و امير چوپان را هنگام بازگشت از بغداد ديده است.
بعد از سلطان ابوسعيد و چند تن از اين خاندان که مقتدر نبوده و حکومت طولاني هم نداشتهاند امير تيمور حاکم کل ايران تا آسياي صغير گرديد. امير تيمور شهرهاي آذربايجان از جمله خوي, مرند, تبريز و اردبيل را بدون جنگ مسخر کرد و هنگاميکه وارد شهر اردبيل شد با شيخ صدرالدين پسر شيخ صفي که نوشتههاي ابن بزاز در مورد شيخ صفي هم بيشتر نقل قول از زبان وي است ملاقات کرد. امير تيمور وقتي در اردبيل با صدرالدين و دو تن ديگر از مشايخ بزرگ خانقاه ديدار کرد چون ميدانست آنها شيعه هستند در مورد اصول دين با آنها به بحث پرداخت:
«من ميدانستم که شيخ بزرگ خانقاه اردبيل و ساير مشايخ آن خانقاه شيعه هستند و اگر سر اطاعت فرود نميآوردند همه را از دم تيغ ميگذراندم, ولي چون مطيع شدند و با احترام مرا وارد شهر نمودند, نميبايد آنها را بيازارم ليکن نميخواستم که مهمان آنها باشم و آنها بتوانند بگويند که بر گردن من حق ميزباني دارند و مرا اطعام کردهاند. عصر روزي که وارد اردبيل شدم گفتم که شيخ بزرگ خانقاه و دو نفر از مشايخ آنجا که برجستهتر از ديگران هستند نزد من بيايند. من ميخواستم با آنها صحبت کنم و بدانم چه ميگويند و نظرشان دربارة دين چيست. بعد از اينکه مشايخ آمدند بآنها اجازه نشستن دادم و از شيخ بزرگ پرسيدم دين تو چيست ؟ آن مرد گفت من مسلمان هستم. از او پرسيدم اصول دين اسلام چيست؟ او در جواب گفت: توحيد, عدل, نبوت, امامت, معاد. گفتم به عقيده من اصول دين اسلام سه است و آن توحيد, نبوت و معاد ميباشد تو چرا پنج اصل را بر زبان ميآوري؟ شيخ جواب داد اگر دو اصل بر سه اصل افزوده شود اصول سهگانه را تأييد مينمايد و سبب تقويت آن سه اصل ميشود اگر اين دو اصل آن سه اصل را ضعيف ميکرد تو حق ايراد گرفتن داشتي ولي چون اصول سهگانه را تقويت ميکند نبايد ايراد بگيري. گفتم اينکه شما ميگوئيد بدعت است و در اسلام نبايد بدعت بوجود آيد. . . مرشد خانقاه گفت اي امير اصول پنجگانه دين اسلام به عقيده ما, استنباط مولا و پيشواي بزرگ ما حضرت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) ميباشد و اگر تو اين اصول را قبول نداري مرا با تو بحثي نيست لکم دينکم وليالدين (دين شما از شما و دين ما از ما و به عبارت سادهتر يعني شما دين خود را نگاه داريد و ما دين خود را). . . .
بعداً اسم او را پرسيدم مرشد خانقاه جواب داد که نامش صدرالدين است. از او پرسيدم معاش تو و ساير کسانيکه در خانقاه هستند از چه راه ميگذرد. آن مرد گفت بعضي از مردم نسبت به ما محبت دارند و جزئي از دارايي خود را وقف خانقاه ميکنند و ما و درويشان ديگر که در خانقاه هستيم از آن راه گذران مينمائيم و چون خرج ما زياد نيست و عادت کردهايم با قناعت بسر ببريم بدون اينکه نياز داشته باشيم به زندگي ادامه ميدهيم. پرسيدم درويشان در خانقاه چه ميکنند, صدرالدين گفت آنها ذکر ميگيرند و عبادت ميکنند و در خود فرو ميروند براي اينکه بتوانند خالق را بشناسند. با اينکه صدرالدين و ساير مشايخ خانقاه اردبيل شيعه بودند من از صفاي نفس آنها لذّت بردم و قبل از اينکه از اردبيل حرکت کنم, چهار قريه از قراي سلطان احمد را که بعد از مرگ او بمن تعلّق يافت وقف خانقاه اردبيل کردم و چون درآمد قراي مذبور زياد بود ميدانستم که وضع زندگي سکنه خانقاه بهتر خواهد شد.»[17]
شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي کسي است که همواره در حضور پدر و مرشدش شيخ صفي بوده و وي شاهد ملاقاتهاي بسيار شيخ صفي با مريدانش بوده و موضوعات بيشتر کتاب صفوه الصفا ابن بزاز هم نقل قول از شيخ صدرالدين است. از آنچه بين امير تيمور و شيخ صدرالدين و دو تن ديگر از مشايخ خانقاه اردبيل گذشته معلوم ميشود که صدرالدين پسر شيخ صفي و جانشين وي شيعه بوده و مشايخ خانقاه هم شيعه بودهاند, شيخ صدرالدين هم پسر شيخ صفي بوده نه از نوادگان وي !
يعني اينکه شيخ صدرالدين و ديگر مشايخ خانقاه اردبيل که امير تيمور با آنها ملاقات کرده تربيت شدة مستقيم شيخ صفي بودهاند و مذهب شيعه داشتهاند و ادعاي احمد کسروي بر غير شيعه بودن شيخ صفي هم ادعايي است بيهوده و باطل؛ چه, اگر شيخ صفي شيعه نبود, پسر وي شيخ صدرالدين و مشايخ خانقاه که در مکتب شيخ صفي و زيرنظر مستقيم وي تعليمات ديده بودند نميتوانستند شيعه باشند !
همچنين ادعاي کسروي مبني بر دست برده شدن به کتاب صفوه الصفا بخاطر زدودن آثار سنيگري شيخ صفي هم ادعاي واهي ميباشد, در عين حال گفته شيخ صدرالدين پسر شيخ صفي در کتاب صفوه الصفا که «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست» هم افزوده بعدي بر اين کتاب نميتواند باشد و عين واقعيت است. و از اين طريق معلوم ميشود شيخ صفي علاوه بر اينکه شيعه و سيّد بوده, هيچگونه شعري هم جز يک مصرع ياد شده نسروده است و دوبيتيهايي هم که کسروي مدعي است به زبان «آذري» از نوع غير ترکي و سرودة شيخ صفي است ادعاي باطلي ميباشد !
آنچه که کسروي نمونههايي از آن را در کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان» و از زبان شيخ صفي آورده و مدعي آذري بودن آنهاست, دو بيتيهايي است که احتمالاً توسط مريدان شيخ صفي و به زبانها و لهجههاي محلي خود آنها که در همه جاي ايران از جمله گيلان و غيره بودهاند سروده شده است.
کسروي در صفحات ۳۹-۴۰ از کتاب «آذري يا زبان باستاني آذربايجان» به نقل از کتاب ابن بزاز مينويسد:
«خواجه آغاگويد عورتي بود بانو نام طالبه کار کرده باغباني کردي روزي آتش شوقش زبانه کشيد و در خاطرش افتاد که شيخ مرا ياد نميآورد زبان بگشاد و اين پهلوي انشاد کرد:
ديره کين سر بسوي ته کيجي ديرهکين چش چو خونين اسره ريجي
ديرهکين سر باستانه اچ ته دارم خود نواجي کوور بختي چو کيجي
پس از آن پسرش بيامد و پاره سبزي و تره جهت حوايج زاويه بياورد و شيخ قدس سره باو فرمود با مادرت بگو که ميخواهي که ما ترا ياد آريم تره و سبزي بي وزن ميفروشي منت چون ياد آرم»[18]
کسروي سپس توضيح ميدهد«از فرستادن سبزي و تره پيداست که اين درويش بانو در شهر اردبيل يا در پيرامونهاي آن باغباني ميکرده و اين دو بيتي چه از خود او چه از ديگريست جز به زبان آذري نيست.»[19]
از اين نوشته کسروي چنين استنباط ميشود که چون از شهرها و روستاهاي دور نميشود سبزي به اردبيل فرستاد لذا اين سبزي بوسيله زني که در اردبيل و يا اطراف آن زندگي ميکرده به شيخ صفي فرستاده شده است و دو بيتياي که از زبان اين زن نقل شده گرچه در کتاب صفوهالصفاء به نام «پهلوي» از آن ياد شده است ولي چون ترکي نيست به زعم کسروي نام آذري بر آن ميتوان نهاد و آنرا زبان مردم اردبيل و اطرافيان آن ميتوان شمرد ؟!
کسروي هيچ دليلي بر آذري بودن اين دوبيتي هم ندارد و حتي تفاوت فاحش زبان اين دو بيتي با دوبيتيايکه قبلاً آمد و اصلاً قابل درک براي خود کسروي هم نبود سبب نميشود که کسروي نام ديگري جز «آذري» به اين دو بيتي بگذارد!
شايد کسروي اردبيل و روستاهاي اطراف آنرا به درستي نميشناخته است که به چنين استنباطي رسيده و يا ميشناخته ولي براي دستيابي به اهداف خود, چنين نتيجهاي را از اين دو بيتي گرفته است؛ ولي آنچه معلوم و مسلّم است هنوز هم روستاهايي در اطراف اردبيل هستند که اهالي آنها به زبان غير ترکي صحبت ميکنند, و اگر کساني مسافر اردبيل – تهران بودهاند و با اتوبوس مسافرت کردهاند, در شهر نمين در بيست کيلومتري اردبيل مسافراني را ديدهاند که آنها هنگام سوار شدن به اتوبوس با خودشان به زبان مخصوص و غيرترکي صحبت ميکنند که قابل فهم براي ترک زبانان نيست؛ وقتي شما از چگونگي زبان آنها پرسيدهايد آنها گفتهاند به زبان تالشي گفتگو ميکنند.
روستاي عنبران (آنباران) در نزديکي نمين که اکنون تبديل به بخش شده است از آباديهايي است که اهالي آن گرچه ترکي هم ميدانند ولي با خودشان به زبان تالشي صحبت ميکنند, آيا دوبيتيايکه کسروي از آن ياد کرده و مربوط به زن سبزي فروش اطراف اردبيل بوده نميتواند زبان هفتصد سال پيش يکي از اهالي اين روستا باشد که مردم اين آبادي هنوز هم زبان خود را حفظ کردهاند؟ !
کسروي در جاي ديگر کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان» باز دست به تحريف ميزند.
وي با مراجعه به سفرنامه ابن بطوطه مينويسد: «از آخرهاي آن هم سفرنامه ابن بطوطه را ميداريم که در زمان سلطان ابوسعيد به تبريز رسيده و چنين مينويسد: «بر بازار گوهريان گذشتم چشمم از ديدن گوهرهاي گوناگون خيره ماند غلامان نيک روي از آن بازرگانان, جامههاي زيبا در بر و دستمالهاي ابريشمي به کمر بسته, در پيش رويِ خواجگان ايستاده و گوهرها را بدست گرفته و به زنانِ ترک نشان ميدادند و آنان در خريدن بر يکديگر پيشي ميجستند و بسيار ميخريدند من فتنههايي در آنجا ديدم که بايد بخدا پناه جست, و چون به بازار عنبر فروشان در آمديم مانند همانرا بلکه بيشتر در اينجا ديدم», اين نوشته پسر بطوطه همان را ميرساند که ما در بالا نوشتيم. ترکان در تبريز مينشستهاند ليکن ترک و تاجيک از هم جدا ميبودهاند.»[20]
در حاليکه, ابن بطوطه در نوشته فوق اصلاً نامي از تاجيکان نميبرد که در تبريز نشيمن کرده باشند, آنچه ابن بطوطه ميگويد مربوط به زنان ترک است و نه تاجيک و غيره؛ حال آنکه کسروي نشستن ترک و تاجيک را در تبريز و حتي جدا بودن آنها را از هم, از اين نوشته ابن بطوطه استنتاج ميکند ؟ !
امير تيمور نيز بعد از شورش مردم تبريز بر عليه سلطان احمد ايلخاني و فتح بدون خونريزي اين شهر, از بازار جواهر فروشان و عنبر فروشان اين شهر ديدن ميکند و تقريباً همان خاطراتي را مينويسد که ابن بطوطه نوشته است.[21]
گرچه حضور و حتي سکونت اقليتهاي غير ترک از آن جمله عربها, تاتها, کردها, تاجيکان و ديگر اقوام را در روستاها و شهرهاي آذربايجان نميتوان انکار کرد و در مواردي هم در نوشته بعضي از مورخين همچون حمداله مستوفي و ديگران به آنها اشاره شده است ولي به نظر ميآيد حضور اين قبيل افراد و اقوام در آذربايجان بيشتر منشيان, مأمورين دولت, بازرگانان و يا تبعيدشدگان از مناطق ديگر به آذربايجان را شامل ميشده است که در آن دوران مرسوم بوده است؛[22] و يا ممکن است در مواردي چون دوران انوشيروان ساساني جهت حفظ موقعيت سياسي و نظامي و حراست از مرزهاي شاهنشاهي, عدهاي از طوايف نزديک به پادشاه, از مناطق مرکزي و پارس زبان به آذربايجان کوچانده شده و در اين مناطق سکونت داده شده باشند؛ اما با گذشت زمان و در اقليت بودن اين قبيل افراد و طوايف, موجب مستحيل شدن آناني که در شهرها سکونت داشتهاند شده است و تعدادي از آنها در روستاهاي دور افتاده هنوز هم هويت خود را نگه داشتهاند.
بايد اذعان کرد که سيّدهاي آذربايجان در اصل عرب تبار بودهاند ولي در طول قرون متمادي و با ازدواجهاي محلي و نسل به نسل هويت ترکي پيدا کردهاند و امروزه هم هيچ احساسي نسبت به عرب تبار بودن نسلهاي اوّليه خود ندارند. اين قبيل افراد از نظر ژنتيکي هم فراواني نسل ترکان را دارند, چرا که در طي قرون گذشته پيوسته و نسل اندر نسل با ترکان وصلت کرده آداب, رسوم, خصوصيات و هويت ترکان را پيدا کردهاند.
طبيعي است اگر اقوامي غير ترک و غير عرب هم در ميان مردم آذربايجان زندگي ميکردهاند بعلت اقليت بودنشان و وصلت نسل اندر نسل با ترکان, مثل سيدهاي آذربايجان در داخل ترکان هضم شده و هويت ترکي و عمومي مردم آذربايجان را پيدا کردهاند.
همينطور است سيدها و يا اقليتهاي ديگري که در بين فارسيان مستحيل شدهاند و ديگر, زبان و هويت اوّليه خود را ندارند. از اين ميان ميتوان به ترکاني اشاره کرد که در زمان صفويان از تبريز به اصفهان کوچ داده شدهاند و در ميان اصفهانيها مستحيل شده زبان ترکيشان را از دست دادهاند.
گرچه ممکن است لهجة فارسي اصفهانيها با تأثيرپذيري از زبان ترکي مهاجرين تبريز که از مقرّبين و از نزديکان پادشاهان صفوي و از بزرگان و بلند پايگان به حساب ميآمدند تغيير کرده و به صورت امروزي در آمده باشد, ولي زبان ترکي تبريزيان مهاجر, با گذشت سدهها و به علت مکالمه و مراوده و وصلت با اصفهانيها که در اکثريت بودند امروزه در محلة عباسآباد اصفهان ديگر حضوري ملموس در جامعه اصفهان ندارد!
مستحيل شدن اقليتها در ميان اکثريتها بدون اجبار و تحميل در طي سدههاي گذشته, روند طبيعي و عادي بوده است. در قرون گذشته سياست آسيميلاسيون و برنامه يکسان سازي نژادپرستانه هم در کار نبوده است که تغييرات زباني غير اخلاقي و غيرانساني جلوه داده شود, چرا که نه امکانات مدرن امروزي استحاله کردن نژادپرستانه موجود بود و نه ميشده است همچون برنامههايي را با امکانات آنروز در سطحي وسيع به اجرا گذاشت. از اينها گذشته, اگر هم استحالهاي صورت گرفته به نفع زبان فارسي و به ضرر زبان ترکي و زبانهاي ديگر بوده است!
[1] – در گرجستان نيز طايفهاي هستند که شبيه به لهجه تاتيها صحبت ميکنند و ممکن است پانفارسيستها ادعا بکنند زبان گرجي نيز زبان تحميلي منطقه است و ساکنين اصلي گرجستان نيز آذري و يا تات بودهاند!! [2] – آذري يا زبان باستان آذربايجان ص ۲۲. [3] – جواد شيخ الاسلامي و ديگر ناسيوناليستهاي افراطي در کتاب « زبان فارسي در آذربايجان» از انتشارات بنياد افشار بارها به اين ۷۰ سال تأکيد کردهاند.
[4] – اوغوزها (ترکمنها) نوشته پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنا دردي عنصري ص ۱۶۷. [5] – مجلة نگاه نو شماره ۴ , سال ۱۳۷۰ ص ۳۷ به نقل از نصراله فلسفي. [6] – حدود آذربايجان, بنا به نوشته حمداله مستوفي در نزهت القلوب ص ۵۸ و ۱۰۲. [7] – آذري يا زبان باستان آذربايجان- ص ۳۵. [8] – آذربايجان در سير تاريخ ايران جلد دوم ص ۸۵۷. [9] – زبان فارسي در آذربايجان, بنياد افشار, ص ۲۹۴/ ۲۰ مقاله قزويني ص ۱۷۶. [10]- نامة دانشوران, ج ۱ , ص ۳۶۷. [11] – آذري يا زبان . . . ص ۳۷/ صفوه الصفا نسخه چاپي ص ۱۰۷. [12] – آذري يا زبان باستان . . . ص ۳۸/ صفوه الصفا نسخه چاپي ص ۱۳۵. [13] – همان کتاب, صص ۳۸-۳۹. [14] – آذري يا زبان . . . , ص ۴۱ / صفوه الصفا نسخه چاپي ص ۱۴۱. [15] – آذري يا زبان باستان. . . , ص ۴۱/ صفوه الصفا نسخه چاپي ص ۱۴۱. [16] -همان کتاب . . . ص ۴۱. [17] – منم تيمور جهانگشا, سرگذشت تيمور به قلم خود او, گرد آورنده: مارسل بريون فرانسوي, ترجمه و اقتباس ذبيحاله منصوري صص ۴۱۸-۴۲۰. [18] – آذري يا زبان باستان . . . صص ۳۹-۴۰ / صفوه الصفا نسخه چاپي ص ۲۲۰. [19] – همان کتاب ص ۴۰. [20] – آذري يا زبان باستان . . . ص ۲۰. [21] – منم تيمورجهانگشا, ص ۴۱۶. [22] – مثل کرداني که از دورههاي قبل از اسلام به مناطقي از آذربايجان از جمله کنارههاي رود ارس کوچانده شدهاند (زبان فارسي در آذربايجان ص ۲۴۴, زير نويس.)
کیتابین ایچینده کی لر
4- رابطه هويت ملّی و هويت قومی در بين جوانان تبريز
5- چشم انداز آتی ناسيوناليسم قومی در آذربايجان ايران
—الف- عوامل مؤثر بر شکلگيری ناسيوناليسم قومی
—ب- وضعيت ناسيوناليسم قومی در آذربايجان
—د- پايگاه اجتماعی و شيوه های طرح مطالبات قومی
6- واقعيتهای تاريخی و بافت جمعيتی کشور
8- ترکان و زبان ترکی در آئينه تاريخ و ادبيات
9- فارسی دری, زبان مهاجر يا بومی در ايران؟
10- سيمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخين مشهور
12- اهميت زبان ترکی در ايران در قرون گذشته از ديد مورخين, سياحان و ديپلماتهای خارجی
13- در ذکر شمهاي از شمايل و فضايل خاصة پادشاه جمجاه خلدالله ملکه و سلطانه
14- دغدغه ناسيوناليستهای افراطی
15- آذربايجان تاريخی و محدوده آن از نظر مورخين
سلام دوست عزیز
سپاس از این نوشته اموزنده تان. یک نکته به نظرم امد گفتم شاید با بحث شما مرتبط باشد.
ابن بزاز به روشنی نوشته که آشپز زاویه شیخ صفی “علی طالشی” نام داشت. همه می دانند که طالش تات است و تات ها در آشپزخانه زاویه شیخ صفی کار می کردند. نمونه اش همین علی طالشی است. چون همسر شیخ صفی تات بود، بعید نیست که تحت تاثیر او تاتها را در اشپزخانه و سایر بخش های زاویه یا خانقاه به کار گرفته باشد.
علی طالشی و ان زن پهلوی گوی در آشپزخانه کار می کردند.
سپاس از زحماتتان