یئنی یازې‌لار / Yeni Yazılar
آنا صفحه Ana Səhifə / تاریخ / ترکان / تحريف تاريخ

ترکان / تحريف تاريخ

ترکان و بررسي تاريخ, زبان و هويت آنها در ايران حسن راشــــــــــدی

ترکان

و

بررسي تاريخ, زبان و هويت آنها در ايران

حسن راشــــــــــدی


 ترکان / تحريف تاريخ

کشور ايران کشور کثيرالمله است. از ۷۰۰۰ سال پيش تاکنون ملل و اقوام مختلف با زبانها و فرهنگهاي متنوع در اين کشور پهناور به زندگي در کنار هم ادامه داده و از راه پر پيچ و خم تاريخ ايران گذر کرده­اند.

از زمان پيدايش اوّلين تمدن بشري توسط سومرهاي التصاقي زبان و بومي- ايران, تا رسيدن اولين کوچ از اقوام آريايي تحليلي زبان از استپ­هاي جنوب سيبري به اين منطقه در سال ۹۰۰ قبل از ميلاد, و در ادامه کوچ اقوام سکا, ايشغوز, اشکاني, خزر, هون, پچنک, قبچاق, اوغوز و ديگر اقوام ترک در سالهاي قبل و بعد از ميلاد مسيح به اين سرزمين و تشکيل کشور کثيرالمله­اي که آنرا ايران مي­ناميم, اين سرزمين همواره پهنه زندگي و رشد و توسعه زبانها و فرهنگهاي متفاوت بوده است!

علاوه برکتيبه­هايي که به زبانهاي سومري, ايلامي, اورارتويي و ماننايي نوشته شده است, نوشته شدن کتيبة بيستون کرمانشاه به سه زبان بابلي, توراني (ايلامي) و فرس, در دورة هخامنشيان, و آثار بيشمار باقي مانده از سه زبان عربي, ترکي و فارسي دري پس از شروع حاکميت اسلام در ايران تا پايان دورة قاجاريه, نشان از موجوديت و زندگي زبانهاي ملل و اقوام ايراني در کنار هم در طول تاريخ هفت هزار ساله در ايران دارد.

به ديگر معني بايد گفت تا پايان دورة قاجاريه, کشور ايران هرگز يک زباني و يک فرهنگي را چه در سطح دولتي و به صورت رسمي, و چه در سطح ملّت و به صورت ملّي تجربه نکرده بود؛ تنها پس از حاکميت رضاخان و محکم شدن پايه­هاي حکومت مستبدانه و نژادپرستانه وي است که تدريس و تحصيل تنها يک زبان در ايران, و ممنوع و قدغن شدن تدريس و تحصيل ديگر زبانها در دستورکار قرار مي­گيرد![1]

از دوران حاکميت رضاخان است که سياستهاي شوونيستي آنچنان شتابي به خود مي­گيرد که روشنفکراني چون محمود افشار که به مدت طولاني در کشوري چون سوئيس تحصيل کرده و زندگي مسالمت­آميز ملتهاي اين کشور کوچک را با سه زبان رسمي و يک زبان منطقه­اي به چشم خود ديده و تجربه کرده بود تبديل به ناسيوناليست افراطي شده تئوريهاي قلع و قمع زبانها و فرهنگهاي غيرفارسي ايران را صادر مي­کند و از نزديکان و مقرّبين رضاخان مي­گردد!

محمودافشار با نزديکي به رضاخان و تبديل شدن به تئوريسين افکار مستبدانه و نژادپرستانه وي, با تشکيل «بنياد افشار» و با همفکري افرادي چون محمدعلي فروغي, سيدضياء و ديگر باستانگرايان به تبليغ تئوريهاي شوونيستي مي­پردازد!

محمود افشار با گذاشتن ۳۲ رقبه از ثروت خود در اختيار «بنياد افشار» که سر به ميلياردها تومان مي­زند اقدام به تحريف تاريخ ترکان و تلاش جهت از بين بردن زبانهاي غيرفارسي بخصوص ترکي در ايران مي­کند!

وي در قسمتي از وقفنامه خود توصيه به ايجاد «کودکستان شبانه­روزي نمونه» مي­کند که مجهز به تمام وسائل آموزشي کودکان باشد و کودکاني که از آذربايجان به تهران فرستاده مي­شوند در آن آموزش ببينند ! ! [2]

براي به اجرا درآمدن برنامه­هاي شوونيستي محمود افشار و همفکرانش, زمانيکه محمود افشار مرامنامة انجمن «ايران جوان» را منتشر مي­کند, رضاخان اعضاء انجمن را مي­خواهد و بعد از شنيدن عقايدشان مي­گويد: «اينها که نوشته­ايد بسيار خوبست . . . .ضرر ندارد. با ترويج مرام خودتان چشم و گوش­ها را باز کنيد و مردم را با اين مطالب آشنا بسازيد. حرف از شما ولي عمل از ما خواهد بود. به شما اطمينان و قول مي­دهم که همة اين آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من است از اوّل تا آخر اجرا کنم. اين نسخه مرامنامه را بگذاريد نزد من باشد, چند سال ديگر خبرش را خواهيد شنيد.»[3]

با حاکميت رضاخان و تحت تأثير تبليغات آپارتايدي وي افرادي از ميان مردم آذربايجان بر عليه هويّت و موجوديت خود عصيان مي­کنند! علّت اين عصيان, احساس حقارت و بي­هويتي بر اثر عدم آگاهي از پيشينة زبان, ادبيات, فرهنگ خودي است که منجر به از خود بيگانگي و به قول دکتر شريعتي, الينه شدن مي­گردد.

دکتر شريعتي دربارة علت بوجود آمدن چنين حسّي در انسانها مي­گويد:

«وقتي يک روشنفکر با «خويشتن» مي­گسلد و اين خويشتن عبارت از تاريخ و فرهنگ و سنت و زبان و ادب و محتواي معنوي ملّت يعني ملّيت وي است و ناچار, خلاء وجودي خود را با محتواي فرهنگي ديگري پر مي­کند, انساني بيگانه با خويش مي­شود و اين «غير» همچون «جنّ» در ماهيت و شخصيت ملّي او رسوخ و حلول مي­نمايد و آنگاه او عوضي نظر مي­دهد و راه را هم عوضي انتخاب مي­کند و عوضي عمل مي­کند. چون به تعبير عاميانه اما پر معني, او به راستي يک «آدم عوضي» است. چنين آدمي فرق نمي­کند که يک تحصيلکرده باشد يا فقط متجدد, مارکسيست باشد يا ليبراليست, دست چپي باشد و يا دست راستي, اين مارکها همه به مثابه برچسب­هايي است بر روي ظرفي که درونش هيچ چيز ندارد.»[4]

بدين سان تاريخ جديدي براي ايران نوشته مي­شود و تاريخ ۷۰۰۰ ساله ايران در حکومتهاي هخامنشي و ساساني خلاصه مي­گردد و افتخار بر کوروش و داريوش, دين زرتشتي و قوم آريايي و پارسي که سرآمد همة ملتهاي جهان باشد سرلوحة تبليغات رضاخاني قرار مي­گيرد! و در اين بحبوبه اگر کسي  بخواهد براي خود هويتي که بتواند بر آن ببالد دست و پا کند چاره­اي جز چسباندن خود به هخامنشيان و ساسانيان و قوم پارس و پارسيان ندارد و اين در حالي است که تاريخ, حقيقت ديگري را بيان مي­کند:

 «البته بر تمامي خردمنداني که تعصب قومي و ملّي را بر تحقيق جدي برتر نمي­دارند, آشکار است که ايرانيان, پس از حضور هخامنشيان تا قرن اولية هجري, به علّت تسلط نظامي اقوام بيگانه و فقدان فضايِ مناسب براي ارائه انديشه, به عرصة تأليف و عرضه حکمت و خرد بومي و ملّي وارد نشده­اند. در هيچ زماني از اين دوران دراز, ردّي از همکاري اقوام کهن ايران [سومري, ايلامي, اورارتويي, ماننايي و . . . ] با حکومت مرکزي ديده نمي­شود و متجاورين غيرايراني تا آخرين نفس و تا پايان ساسانيان, جز تضعيف و تخريب توانائيهاي اقوام ديرين ايران کهن نقشي ايفا نکرده­اند و آنچه را که آنان به جهان, از ايران و ايراني نشان داده­اند, تنها نيزه پارسي بوده, که متاسفانه بسيار نيز دور رفته است. . . بدين ترتيب با نگاه غير متعصّب و بي­غرضي, دوران ۱۲۰۰ ساله تسلط قبايل ناشناس, غيربومي و غير ايراني بر سرزمين و مردم ايران[از زمان هخامنشيان تا پايان ساسانيان] را بايد دوران فترت تمدن ايران دانست. دوراني که ايران از هر بابت دچار افول مي­شود و در زير ساخت فرهنگ بشري غايب است. تنها پس از اسلام و با فروپاشي نظام سلسله­هاي بيگانه است که ملل ساکت شده و مغلوب ايران کهن, بار ديگر جان مي­گيرند. . . ».[5]

ويل دورانت تاريخ نگار مشهور هم مي­نويسد: «آنچه مايه شگفتي مي­شود اين است که مردم ماد و پارس با وجود آن ديني که داشتند, تا چه حد بي­رحم بودند, بزرگترين شاه ايشان, داريوش اوّل در کتيبة بيستون مي­گويد: فرورتيش دستگير شد و او را نزد من آوردند. گوشها و بيني و زبان او را بريدم و چشمهاي او را در آوردم. . . »[6]

«داستانهايي که پلوتارک در سر گذشت اردشير دوم و حوادث اعدامي که به فرمان وي صورت گرفته نقل مي­کند, نمونه­هاي خونيني از اخلاق شاهان پارس را در دورة اخير آنان نشان مي­دهد؛ بر کسانيکه خيانت مي­ورزيدند هيچگونه رحمت و شفقتي روا نمي­داشتند. اينگونه اشخاص و پيشوايان ايشان را به دار مي­آويختند و دخترانشان را به اسيري مي­بردند و مي­فروختند». [7]

هرودوت در کتاب تاريخ خود (جلد ۴, ص ۲۳۴) در مورد يکي از نمونه­هاي تاريخي آن مي­نويسد: پارسها به اهالي شهر برگه (برقه) قول دادند که تا وقتي زمين به حال خود باقي است به آنها کاري نداشته باشند و چون زيرزمين را خالي کرده بودند زمين فرو رفت. آنگاه آنها قول خود را شکسته و شهر را تصرف و . . . پستان زنان را بريدند و حصارهاي شهر را با آن زينت کرد [ند].[8]

در مورد اَمرد بازي پارسيان, ويل دورانت چنين نظر مي­دهد:

گفته هرودوت چنين است: «پارسيان اَمرد بازي را از يونانيان آموخته­اند» از سرزنشهاي سختي که «اَوِستا» دربارة عمل. . . مي­کند, تا حدي گفته هرودوت تأييد مي­شود: «اَوِستا» در چند جا تکرار مي­کند که اين گناه زشت قابل آمرزش نيست, «هيچ چيز آن را پاک نمي­کند».[9]

همچنين ويل دورانت در مورد رواج ازدواج و همخوابگي با محارم در بين پارسيان مي­گويد:

«چون فرزندان به سن رشد مي­رسيدند, پدران اسباب کار زناشويي ايشان را فراهم مي­ساختند. دامنه انتخاب همسر وسيع بود, زيرا چنانکه روايت شده ازدواج ميان خواهر و برادر, پدر و دختر و مادر و پسر معمول بوده است».[10]

دکتر ضياء صدر هم درباره آزاد بودن ازدواج با محارم در ميان پيروان دين زرتشت و پارسيان پيرو اين دين, و شعري که به زبان فارسي در اين باره سروده شده است, به نقل مي­نويسد:

«حلالند حوران سيمين بدن

چه مادر, چه خواهر, چه دختر, چه زن»[11]

دکتر علي لاريجاني رئيس سازمان صدا و سيماي جمهوري اسلامي در مراسم بزرگداشت ميلاد پيامبراسلام (ص) در سخنان پيرامون شرايط ايران قبل از اسلام گفته است: «ايرانيان قبل از اسلام مردماني بي­سواد, بي­فرهنگ و وحشي بودند و خود نيز علاقه داشتند بي­سواد بمانند.» وي همچنين تمام پيشرفتهاي فرهنگي و علمي ايرانيان قبل از اسلام را دروغ خوانـــده و اندک فعاليت­هايي نظير تأسيس دانشگاه «جندي شاپور» را حاصل تلاش عده­اي از مسيحيان دانسته است.[12]

ويل دورانت هم در مورد عدم علاقة پارسيان به فرهنگ و هنر در دوران قبل از اسلام نظري اين چنين دارد: «چون پارسيان تمام همت خود را متوجه برپا ساختن کاخ شاهنشاهي خويش کرده بودند, ديگر وقت و نيروي ايشان براي کاري جز جنگ و کشتار, کفايت نمي­کرد, به همين جهت در مورد هنر, مانند روميان, قسمتِ عمدة توجه آن به چيزي بود که از خارج ايران زمين وارد مي­شد. البته ذوق زيباپسندي داشتند, ولي ساختن چيزهاي زيبا را بر عهدة هنرمندان بيگانه, يا بيگانگانِ هنرمندي که در داخل ايشان به سر مي­بردند, مي­گذاشتند. . . »[13]

علي­رغم اين حقايق تاريخي, در دورة پهلوي اول, پروژه­هاي کوتاه مدت و طولاني مدت با هزينه­هاي سرسام­آور براه افتاد و تحريف تاريخ ترکان, زبان­سازي و هويت تراشي براي ايرانيان غيرفارس رونق گرفت و دشمني و تبليغات عليه زبانها و فرهنگهاي ايراني غيرفارسي, بخصوص ترکي در اولويت اين برنامه­ها قرار داده شد.[14]

پروژة تحريف تاريخ و انکار زبان و فرهنگ ترکان ايران تا بدانجا پيش رفت که در کتابهاي چاپ شده در دوران پهلوي، ترکان تنها ” غلاماني بودند در دربار ساماني ” ![15] و جز کشت وکشتار و ويراني و ضد تمدن و فرهنگ بودن چيز ديگري از دستشان بر نمي آمد !

کتابهاي درسي  تاريخ  مدارس و دانشگاهها، بخصوص تاريخ هزار ساله اخير ايران از زمان غزنويان تا دوران قاجار طوري نوشته شد که دانش آموزان و دانشجويان احساس نمي کردند سلاطين و زمامداران  تاريخ هزارساله اخير ايران همه از ترکان بودند و بيش از نود و     پنج درصد آثار ادبي و فرهنگي زبان فارسي, در طول حکومت هزار ساله ترکان ايران آفريده شده و شعرا و نويسندگان نامي آثار فارسي چون خاقاني، نظامي، مولوي، خيام، سعدي، حافظ، و حتي فردوسي که افسانه شاهنامه را نوشته است و ديگر آفرينندگان آثار فارسي همه و همه در طول دوران حاکميت پادشاهان ترک ايران و با صله و انعام آنها به اوج شهرت ومکنت رسيده اند !

در دوران حاکميت رضاخان افکار پان فارسيستي آنچنان شتابي به خود گرفت که در کتابهاي چاپ شده در اين دوران هنگام ارائه آمار از زبانهاي رايج در ايران, بعد از زبان ادبي (فارسي), نام زبانهاي افغاني يا پشتو, کردي, بلوچي, ارمني, بني­اسرائيلي, زرتشتي, کلداني و لهجه­هاي مازندراني, گيلکي, سمناني, بروجردي و کاشي در ليست زبان و لهجه­هاي رايج مردم ايران آورده شد, ولي از برده شدن نام زبان ترکي که نزديک به نصف جمعيت ايران بدان تکلم مي­کردند به طرز احمقانه­اي خودداري گرديد! همچنين از زبان ترکمني که شاخه­اي از زبان ترکي بود و جمعيت آنها به مراتب بيشتر از جمعيت ارمني­ها, بني­اسرائيلي­ها و زرتشتي­هاي ايران در اين دوره بود, و از زبان عربي که بيشتر مردم خوزستان و سواحل جنوب بدين زبان سخن مي­گفتند نامي به ميان نيامد! [16]

 

 

دکتر پرويز ناتل خانلري رئيس فرهنگستان ايران دوران پهلوي نيز به تبعيت از افکار پان­فارسيستي, در کتاب «زبانشناسي و زبان فارسي» ضمن بر شمردن زبانهاي غيرفارسي و محلي ايران چون کردي, لري, بلوچي, گيلکي, مازندراني, تالشي, ذرفولي, سمناني و . . . از زبان ترکي آذربايجاني, ترکي ترکمني و عربي که زبان اکثريت مردم کشور است سخني به ميان نمي­آورد ! [17]

در سال 1309، به دستور رضاخان  تدريس فارسي در مدارس کشور اجباري و تحصيل به زبانهاي غيرفارسي ممنوع گرديد و تحصيل و تدريس به زبان ترکي آذربايجاني که اوّلين مدرسه مدرن ايران و نخستين روش تدريس با اصول صوتي در دنياي اسلام با اين زبان و به وسيله دانشمند شهير آذربايجان ميرزاحسن رشديه در تبريز در سال ۱۳۱۲ هـ . ق / ۱۸۹۴ م . در زمان ناصرالدين شاه و با کتاب «وطن ديلي» آغاز به کار کرده بود[18] جلوگيري شد.

 

 

 

 

 

 

کتاب درسي «وطن ديلي» تأليف

ميرزاحسن رشديه که در سال

 ۱۳۱۲ هجري قمري

 در تبريز چاپ شده است

 

 

 

 

 

 

در دوره پهلوي اول ، ناسيوناليسم افراطي آنچنان شتابي بخود گرفت که به دستور رضاخان اقدام به تغيير نامهاي ترکي وبومي مکانهاي جغرافيايي در آذربايجان و ساير نقاط ايران کردند و نامهاي غير ترکي ويا ترجمه فارسي اين نامها را جايگزين نام بومي وترکي کردند !

اينک تعدادي از نامهاي تغيير يافته شهرها, روستـاهــا و مکـانهـاي جغرافيايي که به وسيله فرهنگستان ايران در دوران رضاشاه تحت نام «واژه­هاي نو که تا پايان سال ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده است.» ارائه ميگردد.[19]

در ابتداي اين دفتر که در ۱۳۰ صفحه مي­باشد، آمده است:

«همه واژه­هائي که از خرداد ۱۳۱۴ تا پايان اسفند ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده و به تصويب پيشگاه مبارک همايون شاهنشاهي رسيده است در اين دفتر گرد آمده است.دبيرخانه فرهنگستان برابري آنها را با صورت جلسه­ها و ابلاغيه­هاي دفتر مخصوص شاهنشاهي و بخشنامه­هاي دفتر نخست وزيري گواهي مي­دهد.»

«دبيرخانه فرهنگستان»

 

در اين دفتر نام ۲۹ نفر از اعضاء فرهنگستان در ترکيب هشت کميسيون مختلف از آنجمله «کميسيون جغرافيايي و اصطلاحات فرهنگي» آمده است که اعضاء کميسيون جغرافيايي و اصطلاحات فرهنگي را دکتر رضازاده شفق (رئيس), حسين گل گلاب (مخبر و منشي), عباس اقبال آشتياني, بهمنش, دکتر خان بابا بياني, دکتر مستوفي, دکتر هوشيار, دکتر يحيي مهدوي, دکتر علي جلالي, دکتر صديقي, قمشه­اي و پرويز خانلري بعهده داشته­اند. همچنين کارمندان وابسته اين فرهنگستان سيد محمدعلي جمالزاده, دکتر فخر ادهم (فخر الاطباء) و تعدادي از وابستگان کشورهاي خارجي بوده­اند.

لازم به يادآوري است که در اين دفتر ۱۳۰ صفحه­اي, تنها نامهاي جغرافيايي که در بين سالهاي ۱۳۱۴ تا ۱۳۱۹ تغيير يافته است آمده است, در حاليکه اسامي تعدادي از شهرها و مکانهاي جغرافيايي قبل و بعد از اين تاريخ نيز دستخوش تغيير بوده است, همانطوريکه نام «اروميه» قبل از اين تاريخ به «رضائيه» تغيير داده شده بوده و در اين واژه­نامه هم در تغيير نام رودخانه «آجي­چاي» به «تلخه­رود» چنين آمده است:

«رودي است که از شمال تبريز مي­گذرد و به درياچة رضائيه مي­ريزد» ، که نشان مي­دهد نام «اروميه» قبل از اين تاريخ به «رضائيه» تبديل شده بوده است!

تعدادي از نامهاي جغرافيايي ترکي تغيير يافته به فارسي, با رسم­الخط و توضيحات خود اين دفتر در اينجا آورده مي­شود:

رديف نام فارسي شده (جديد) نام اصلي و ترکي (قديم)
۱ ارسباران           قراجه داغ- در شمال آذربايجان
۲ تلخه­رود آجي­چاي– رودي است که از شمال تبريز مي­گذرد و بدرياچه رضائيه مي­ريزد
۳ تکاب تيکان تپه– در آذربايجان
۴ سفيدرود قزل­اوزن
۵ سياه چمن   قره چمن– در آذربايجان
۶ سيمين رود   طاطائو چاي
۷ زرينه رود جغتو چاي
۸ سيه چشمه       قره عيني (در آذربايجان غربي نزديک ماکو)
۹ شاهين دژ                صاين قلعه– در جنوب درياچة رضائيه
۱۰  مهاباد             ساوجبلاغ مکري [سويوق بولاق]
۱۱ مهرانرود                  ميدان چاي– در تبريز
۱۲ ميانه ميانج – در آذربايجان
۱۳ هرزند هلاکو  يکي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان
۱۴ ايشه ايچي– يکي از بخشهاي سقزکردستان
۱۵ بناور                     امچه­لي- در شهرستان گرگان
۱۶ پادار                  اياغچي– دربخش سقزکردستان
۱۷ تيکان تيکانلو- يکي از بخشهاي سقزکردستان
۱۸ جاغر چاغرلو  يکي از بخشهاي سقزکردستان
۱۹ دشت مينو     حاجي­لر– در گرگان
۲۰ ديزه ديزج خليل- يکي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان
۲۱ زال قراگز- يکي از ايستگاههاي راه آهن آذربايجان
۲۲ زرينه بالا آلطون عليا- در سقز کردستان
۲۳ زرينه پائين    آلطون سفلي- در سقز کردستان
۲۴ سبزده قطانجق در سقز کردستان
۲۵ سرچشمه              باش بولاق– دربخش سقز کردستان
۲۶ سفيد تپه آق تپه– در کردستان
۲۷ سفيد گنبد آق گنبد
۲۸ سلمان کند            سليمان کندي– در سقز کردستان
۲۹ سياهاب         قره­سو– (ايستگاه شماره ۲ راه آهن شمال)
۳۰ سياه پايه              قره غايه [قره قايا]
۳۱ سياه چر               قره چر
۳۲ سياه دشت          قره­غان– يکي از بخشهاي سقز کردستان
۳۳ سياه گل              قره گل– در کردستان
۳۴ سياه گندم قره بوغدا– در کردستان
۳۵ سياه ناو             قره ناو– در سقزکردستان
۳۶ بودان               قوتلو- در بخش سقزکردستان
۳۷ کلاچک   قلعه جقه-در بخش سقزکردستان
۳۸ کوپلان ده        قپلانتو– در بخش سقزکردستان
۳۹ کوچک   قوجق- در کردستان
۴۰ کوشک قاشق- در سقز کردستان
۴۱ گل­زار بالا   قوزلو عليا- در سقز کردستان
۴۲ گل­زار پائين     قوزلو- سفلي در سقزکردستان
۴۳ گلشن  گلين– در سنندج کردستان
۴۴ گندمان      طاهر بوغدا– در سقز کردستان
۴۵ نزار           آرخ- در گرگان
۴۶ نيستان             قاميشله– در سنندج کردستان

 

بدين ترتيب پروژه حاکميت مطلق و بي­چون و چراي زبان و فرهنگ فارسي در ايران, همراه با بي­توجهي اقتصادي به مناطق غيرفارس که از زمان رضاخان آغاز شده بود در زمان پهلوي دوم هم ادامه پيدا کرد!

در دوران حاکميت ۵۳ سالة خاندان پهلوي چاپ و انتشار آثار نظم و نثر ترکي به جز در  دوران يک سالة حاکميت فرقة دموکرات در آذربايجان به رهبري سيدجعفر پيشه­وري, که ترکي زبان رسمي آذربايجان شد ممنوع گرديد و کسانيکه حتي با زبان فاسي, از زبان و فرهنگ ترکي سخن به ميان مي­آوردند به ميز محاکمه کشيده مي­شدند !

دکتر حسن جوادي محقق و نويسنده, حاکميت ۵۳ ساله خاندان پهلوي را براي زبان و فرهنگ ترکي آذربايجان «دوران سياه» ناميده در مقاله­اي تحت عنوان «نشر کتاب و مطبوعات آذربايجاني در ايران» مي­نويسد:

«اين دوران [دوران ۵۳ ساله پهلوي] براي رشد و تکامل زبان ترکي آذربايجاني دوران سياهي بود, در خلال ۵۳ سال سلطنت پهلوي به استثنا يک دوره پنج ساله (۱۹۴۱-۱۹۴۶) که در آن يکسال حکومت فرقه دموکرات (1946- 1945)   نيز جزء اين دوره بود کتب و نشريات آذربايجاني اجازه چاپ نداشتند. در واقع براي نشريات آذربايجاني هيچ منع قانوني وجود نداشت؛ امّا مقامات, اجازه چاپ به زبان ترکي آذربايجاني را نمي­دادند. به ياد دارم که در سال ۱۹۵۵ يکي از اقوام من, مرحوم علي­اصغر مجتهدي مي­خواست کتاب «امثال و حکم آذربايجاني» را چاپ کند و تا تغيير نام آن کتاب به «امثال و حکم به لهجة محلي آذربايجان» به آن اجازة چاپ ندادند. آثار «معجز شبستري» و «صابر» بارها در تبريز چاپ شدند ولي بصورت مخفيانه به فروش مي­رسيدند. [در اين سالها] تمام ارتباطات بين دو آذربايجان قطع شده بود.»[20]

جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده, تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالهاي پس از انقلاب اسلامي» مي­نويسد: «. . . سرکوب [توسط رضاشاه] باعث شد که بسياري از قبايل به آگاهي سياسي دست يابند و هويت خويش را در رابطه با مسير کوچ, فرهنگ, رسوم و سنّتها و زبان جستجو کنند. اقليت­هاي قومي به مفهومي يک ائتلاف واقعي در برابر روند«فارسي سازي» رژيم به وجود آوردند.»[21]

در ادامه همين کتاب آمده است: «طي دهه ۱۹۳۰ م / ۱۳۱۰ ش. پا به پاي رشد و توسعه تهران, اين خطه پرجمعيت تجاري و زراعي [(آذربايجان)] دستخوش رکود و وقفه شد. مردم محل خواهان رسمي شدن ترکي آذري در مدرسه­ها, دستگاههاي دولتي و مطبوعات بودند, مي­خواستند درآمدهاي مالياتي در خود آذربايجان به مصرف برسد (در بودجه سال ۱۹۴۴-۱۹۴۵ م/ ۱۳۲۳-۱۳۲۴ ش. مبلغي که براي تهران در نظر گرفته شد ۲۰ برابر مبلغ تعيين شده براي آذربايجان بود در حالي که آذربايجان سه برابر تهران جمعيت داشت), مجامع شهري و ايالتي­اش را خود برگزيند و در قلمرو آموزش اجباري و اصلاحات ارضي گامهاي اساسي و ريشه­اي بر دارد. امّا انتخابات مجلس در ۱۹۴۳ م/ ۱۳۲۳ ش جرقه­اي بر انبار باروت زد و مجلس از تصويب اعتبارنامة جعفر پيشه­وري نمايندة تبريز خودداري کرد. . . در سپتامبر ۱۹۴۵ (شهريور- مهر ۱۳۲۴) پيشه­وري فرقة دموکرات آذربايجان را تشکيل داد. . . » در برنامة فرقة دموکرات بر آزادي و خودمختاري آذربايجان در چارچوب قلمرو ملّي ايران تأکيد شده بود, حمايت از دموکراسي, حکومت مشروطه, خودمختاري محلي, استفاده از زبان [ترکي] آذري در مدرسه­ها و اداره­ها, حمايت از حقوق اقليت­ها و زنان, اتخاذ اقدام­هاي اقتصادي به منظور کاهش دادن بيکاري, اصلاحات ارضي و هزينه کردن درآمدهاي مالياتي در خود ايالت از موارد ديگر برنامه فرقه بود. اگر چه مورخان چند بر موضع جدايي خواهانه جنبش تأکيد کرده­اند امّا رئوس برنامه فرقة دموکرات, بيانيه­ها و اقدامهاي آن همگي مؤيد وفاداري فرقه به خودمختاري محلي فرهنگي در چارچوب سرزمين ايران مي­باشد. . .  آنچه را پيشه­وري و فرقة دموکرات در راستاي مسائل طبقاتي و اصلاحات اجتماعي قاطعانه مي­خواستند استفاده از زبان مادري و همبستگي قومي در برابر تعرض تهران بود. [در زمان حاکميت فرقة دموکرات در آذربايجان] براي نخستين بار در تاريخ ايران به زنان اجازه داده شد در رأي گيري شرکت کنند . . . در زمينه اصلاحات اجتماعي و اقتصادي, حکومت فرقة دموکرات نسبت به نارضايتي­هاي طبقاتي حساسيت نشان مي­داد و تلاش گسترده­اي را در تقويت خاستگاه اجتماعي مردمگرايانه­اش به کار گرفت. در زمينه اقتصادي:

قانون جامع کار را تدوين کرد؛ با گشودن انبارها و سيلوهاي دولتي کوشيد قيمت­ها را تثبيت کند؛ به جاي اخذ ماليات غيرمستقيم از مواد غذايي و ضروريات زندگي, بر سود بازرگاني, بهره مالکانه, درآمد صاحبان مشاغل خاص و کالاهاي تجملي ماليات بست. خيابانهاي اصلي تبريز آسفالت شد, کلينيک­ها و کلاسهاي پيکار با بيسوادي گشايش يافت, دانشگاه, ايستگاه راديويي و چاپخانه داير گرديد. خيابانها به نام ستارخان, باقرخان و ساير قهرمانان انقلاب مشروطيت نامگذاري شدند و چهرة شهر تبريز با اين اقدامها دگرگون شد. ملي کردن بانکها, احداث نوانخانه­ها, خانه­هاي سالخوردگان, بيمارستانها, بناي تئاتر شهر, ايجاد بنگاههاي نشر براي چاپ کتاب به زبان [ترکي] آذري, و گردآوري شعرها و فرهنگ عاميانه از جمله اقدامهاي اقتصادي, اجتماعي و فرهنگي حکومت خودمختار بود.

ريچارد کاتم مي­گويد: «کاري که فرقه در يک سال در تبريز کرد بيش از کارهايي بود که رضاشاه در طول بيست سال انجام داد.»[22]

در حالي که در آذربايجان مجمع قانونگذاري فرقة دموکرات به رهبري سيدجعفر پيشه­وري خطاب به محمدرضاشاه, رئيس مجلس و نخست­وزير وقت چنين اعلام داشت که:

«خلق آذربايجان به دلايل بي­شمار تاريخي و حوادث بسيار که ذکر آن در اين جا امکان­پذير نيست صاحب ملّيت, زبان, آداب و رسوم و ساير مشخصات ويژه خود مي­باشد. اين خصوصيات به او حق مي­دهد که با مراعات استقلال و تماميت ايران, بنا بر پيمان آتلانتيک, مانند تمام ملل ديگر دنيا در تعيين سرنوشت خود مختار باشد . . . کنگره ملّي آذربايجان . . . براي ادارة امور داخلي آذربايجان يک هيأت ملي ۳۹ نفري انتخاب مي­کند و به آن اختيار مي­دهد که تدابير لازم را براي عملي کردن خواسته­هاي ملّي اتخاذ کند و با مقامات صلاحيت دار وارد مذاکره شوند و همزمان با آن انتخابات مجلس ملّي آذربايجان و همچنين مجلس شوراي ملّي را اجرا کنند.»[23] , در تهران افرادي چون محمودافشار, احمدکسروي, اقبال آشتياني, سيدضياء و ديگران, بدون توجه به حقوق فرهنگي مردم آذربايجان, با بکارگيري الفاظ رکيک, بي­ادبانه و توهين آميز نسبت به زبان و فرهنگ مردم ترک ايران, به دفاع از پان­فارسيسم در لفافه پان­ايرانيسم برخاستند !  عباس اقبال آشتياني در سلسله مقالاتي با عنوان «زبان ترکي در آذربايجان» در روزنامه اطلاعات نوشت : «چه کسي آثار غني و جهانگير فردوسي, سعدي, مولوي و حافظ را با ورّاجي مهجور و ناهنجار غارتگران ترک عوض مي­کند؟»[24]

«محمود افشار نيز با تکرار اين مطلب که آذربايجاني تنها گويشي از گويشهاي ايران زمين است و نمي­تواند به عنوان يک زبان اساس ملّيت به حساب آيد, نوشت: «اساس مليت ايران بايد استوار بر تاريخ, ترکيب نژادي, و بالاتر از همه خصوصيات مردمانش باشد.»![25]

«سيدضياء نيز در روزنامه وابسته به خود «کوشش» تأکيد کرد که فارسي بايد همچنان زبان درسي در کليه مدارس دولتي باشد, زيرا ترکي صرفاً يادگار شومي است از مغولان وحشي که به ايران هجوم آوردند و سراسر خاورميانه را عرصه غارت و تاخت و تاز خود قرار دادند.» [26]

«روزنامه اطلاعات نيز سرمقاله­اي با عنوان «آذربايجان کانون وطن پرستي ايران است» اعلام کرد که ترکي زبان بومي آذربايجان نيست, بلکه گويشي بيگانه است که مهاجمان مغول و تاتار بر اين منطقه تحميل کرده­اند.»[27].

با توجه به نوشته­هاي اين باصطلاح روشنفکران, و با دقت به مقالات چاپ شده از طرف سيد جعفر پيشه­وري در روزنامة «آذربايجان» نشريه ناشر افکار وي در دورة حاکميت يک سالة فرقة دموکرات, که در ارتباط با مسائل آذربايجان و ايران در آن دوره نوشته شده و در کتابي به نام «نطق­لر و مقاله­لر» (نطق­ها و مقاله­ها) گردآوري شده است؛[28] مي­توان به طرز تفکر رهبر فرقة دموکرات آذربايجان و موضع­گيري روشنفکران مخالف وي در تهران در آن دوره پي برد !

ناسيوناليستهاي افراطي تهران در عين حالي که ترکي را «يادگار شوم» غارتگران ترک و مغول مي­ناميدند, از فارسي دري که آنهم يادگار باصطلاح همين غارتگران بود و بوسيلة همين مهاجمان از افغانستان و تاجکيستان آورده شده بود و حاکم بر جامعه ايران شده و زبان اصلي و بومي هموطنان فارس را که در آن زمان «پهلوي» بود, از بين برده بود دفاع مي­کردند؟ !

همچنانکه عارف قزويني مي­گويد:

« ز عشق آذر آبادگانم آن آتش

نهان به سينه و در هر نفس شرر ريز است

چسان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم

که در قلمرو زرتشت حرف چنگيز است»![29]

افراطيون ناسيوناليست افتخار بر فردوسي, سعدي, مولوي, حافظ و . . . مي­کردند در حالي که همة اين شعرا در دورة حاکميت همين سلاطين پرورش يافته بودند و بوسيلة صله و انعام همين باصطلاح غارتگران به خلق آثار پرداخته بودند که در اشعار همة اين شاعران از دينداري,  بزرگمردي, عدالت, بخشش, بنده نوازي, ادب­پروري, شجاعت, مردانگي, جهانداري, سياستمداري و ديگر خصوصيات نيک انساني اين حاکمان به دفعات ياد شده است !

ولي واقعيت اين است که زبان ترکي مردم آذربايجان بنا به شواهد تاريخي (که بعداً آورده خواهد شد) از هزاران سال پيش و از زمان سومريان و ايلاميان در بين مردم بومي آذربايجان مرسوم بوده که با پيوستن ترکان سلجوقي به همزبانان بومي خود در آذربايجان و آناتولي, و تشکيل حکومتهاي مقتدر بعدي, زبان ترکي غربي يا اوغوز, زبان عمومي مردم آذربايجان و آناتولي شد و با قدرت ذاتي خود به پويايي ادامه داد که از هزارسال به اين سو آثار ارزشمند بسياري از اين زبان باقي مانده است که در دنياي امروز نيز طبق بر آورد سازمان جهاني يونسکو سومين زبان زنده و با قاعده جهان به شمار مي­رود. [30]

شايد يکي از اشتباهات سلاطين ترک در طول هزارسال گذشته اين باشد که اهميت کمتري به زبان خود بخصوص در رسميت دادن آن در مکاتبات رسمي و دولتي دادند. آنان گرچه به خاطر وابستگي مذهبي و غناي فرهنگي زبان عربي آنرا زبان دين, فلسفه, رياضيات, طب, و به ديگر معني زبان علم و دين براي خود انتخاب کردند, ولي زبان دري را که تنها, زبان گفتاري عده­اي معدود از مردم مناطق تخارستان و بغلان افغانستان و تاجيکستان بود,[31] و در محدودة امپراتوري وسيع و از چين گرفته تا اروپايي آنان کمترين سخنگويان را داشت به عنوان زبان شعر و شاعري براي دربار خود برگزيدند !

گرچه امپراتوران ترک عثماني بعدها به اشتباه گذشتگان خود پي برده و زبان ترکي خود را جايگزين زبان دري کردند و مکاتبات رسمي و غيررسمي خود را به ترکي نوشتند که نتيجة آن را امروز در ادبيات مترقي ترکيه که با ادبيات مترقي دنياي غرب برابري مي­کند مي­بينيم[32], ولي سلاطين ترک ايران, بخصوص از زمان شاه­عباس صفوي به بعد, بيشتر فارسي دري را تقويت مي­کردند. در زمان شاه­اسماعيل صفوي, زبان ترکي علاوه بر زبان شفاهي, زبان رسمي و مکتوب حکومت هم بود و خود شاه اسماعيل با تخلص «ختايي» ديوان شعري به ترکي دارد.

ولي از زماني که خصومتي بين دو دولت مقتدر ترک و مسلمان صفوي و عثماني پديدار گشت, که شايد اين هم دومين اشتباه تاريخي ترکان باشد که بجاي اتحاد و اتفاق و مبارزه بر عليه دشمن مشترکشان يعني اروپائيان در آن دوران, به دشمني هم پرداختند, فارسي دري به مثابه زبان باز دارنده, و به بيان امروزي به عنوان زبان آلترناتيو در مقابل زبان ترکي دولت عثماني که هم زبان پادشاهان صفوي بودند, ولي اختلاف سياسي و مذهبي با هم داشتند در مکاتبات دربارِ صفوي به کار گرفته شد و مورد حمايت بيشتر قرار گرفت!

با توجه به اينکه زبان مکتوب و رسمي پادشاهان صفوي از زمان شاه­عباس, بيشتر به طرف فارسي کشيده شد ولي آنان نوشتن نامه­هاي رسمي به زبان ترکي به سلاطين کشورهاي ديگر و به حکام ولايات را هم فراموش نکرده بودند. لاکن آنطور که از تاريخ بر مي­آيد زبان فارسي در اين دوران بيشتر تقويت مي­شد, با اينهمه حال زبان گفتگوي دربار صفوي در اصفهان هم, از پادشاهان, وزرا, وکلا, فرماندهان کشوري و لشگري گرفته تا پايين دست همه به ترکي بود.

ولي آنچه از بي­توجهي امپراتوران صفوي و سلاطين ترک بعدي نسبت به زبان ترکي حاصل شد, رواج کمتر اين زبان در نوشتار و مکاتبات رسمي و دولتي بود که بعد از روي کار آمدن رضاخان تحصيل و تدريس آنهم قدغن شد و تحقير شخصيت ترکان, بي­احترامي و توهين آشکار به زبان و فرهنگ مردم آذربايجان و تحريف تاريخ آنها به وسيله رضاخان آغاز گرديد که هم اکنون نيز به وسيله حاملان تفکرات نژادپرستانة دوران پهلوي ادامه دارد و در حالي که زبان ترکي به يکي از زبانهاي مطرح جهان تبديل شده است, ترکان ايران در تهران و شهرهاي فارس­نشين از سخن گفتن به ترکي و ياد دادن آن به کودکان خويش و صحبت کردن با جگرگوشه­هايشان احساس حقارت مي­کنند و نزديک به ۹۰ % برنامه­هاي راديو- تلويزيون استانهاي ترک­نشين هم, به زبان فارسي است و ترکان ايران با داشتن جمعيتي نزديک به نصف جمعيت ايران از تحصيل و تدريس به زبان ترکي در حد ابتدايي هم محروم هستند !

 

 

  

 

      در مورد ميزان علاقة مردم آذربايجان به زبان و فرهنگ خود, دکتر عماد افروغ جامعه­شناس, عضو هيأت علمي دانشگاه تربيت مدرس تهران, و نماينده و عضو کميسيون فرهنگي دور هفتم مجلس شوراي اسلامي, حبيب­احمدلو کارشناس ارشد جامعه­شناسي اين دانشگاه تحقيقاتي در اين زمينه انجام داده و يافته­هاي خود را در مقاله­اي تحت عنوان «رابطه هويت ملي و هويت قومي در بين جوانان تبريز» در فصلنامة «مطالعات ملّي» سال چهارم, شماره ۱۳ , تهران پاييز ۱۳۸۱ به چاپ رسانده­اند که ما در اينجا خلاصه­اي از مقالة اين دو نويسنده را مي­آوريم.

لازم به توضيح است که فصلنامه ياد شده نشريه­اي وابسته به دولت مي­باشد و در اين مقاله, منظور از هويت ملّي, مؤلفه­هايي چون تابعيت کشوري, زبان فارسي به عنوان زبان رسمي و دولتي کشور, دولت منتخب, اقتصاد و سياست مشترک و . . . مورد نظر بوده و هدف از هويت قومي, مؤلفه­هايي چون زبان و ادبيات ترکي, تاريخ ترکان, موسيقي, هنر و فرهنگ مردم آذربايجان و . . . مورد نظر مي­باشد.

 

 

 

[1] –  از سال ۱۳۰۹ طبق بخشنامه­اي, تدريس و تحصيل به زبان فارسي در کليه ايالات و ولايات ايران اجباري و تدريس و تحصيل ديگر زبانها غيرقانوني اعلام گرديد. [2] – پنج وقفنامه, مجموعه انتشارات ادبي و تاريخي موقوفات افشار, شماره ۱۶ ص ۲۹. [3] – کثرت قومي و هويت ملي ايرانيان, دکتر ضياء صدر, نشر انديشه نو, ص ۶۳-۶۴/  علي­اکبر سياسي, گزارش يک زندگي, صص ۷۶ و ۱۷۷. [4] – روزنامه «ايران» شنبه ۳۱ خرداد- ۱۳۸۲ شماره ۲۴۹۷, ستون «عبور از پل فيروزه» [5] – دوازده قرن سکوت, کتاب اول: برآمدن هخامنشيان , صص ۴۵-۴۶, ناصر پور پيرار؛  نشر کارنگ, تهران,  ۱۳۷۹. [6] – «تاريخ تمدن», ويل دورانت, ترجمة مترجمين, چاپ ششم, جلد ۱ ص ۴۳۱. (نسخه cd شده). [7] – تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 1, ص ۴۳۳. [8] – نشريه دانشجويي جامعه, سال اوّل شماره ۲ مهر ۱۳۸۲, ص ۳۳, از دکتر حسين فيض­الهي / تاريخ شکنجه, تاريخ کشتار و آزار در ايران, مهيار جليلي جلد ۱ ص ۲۶ سال ۱۳۵۹, نشر گسترده و کتاب پايا, تهران. [9] – تاريخ تمدن ويل دورانت جلد 1, صص ۴۳۲-۴۳۳. [10] – همان کتاب, همان جلد, صص ۴۳۳. [11] – «کثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان», دکتر ضياء صدر, ۱۳۷۷, انتشارات انديشه نو, ص ۱۱۱. [12] – روزنامه «ايران» سه­شنبه ۸۲/۳/۶ شماره ۲۴۷۵. [13] – تاريخ تمدن, ويل دورانت, ترجمه مترجمين, چاپ ششم, جلد ۱ ص ۴۳۶. [14] – کثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان, دکتر ضياء صدر, صص۶۲-۶۴, [15] – اشاره به «سکبتکين» پدر سلطان محمود غزنوي است که اميرزاده­اي بود از ايل «قارلوق»که به دست طايفة ديگر ترک به نام «توخسي» در ۱۲ سالگي اسير شده و مدت ۴ سال در اسارت مي­ماند سپس به خاطر هوش و ذکاوت  فوق­العاده­اش در اختيار آلپتکين ترک از امراي ساماني قرار مي­گيرد و آلپتکين­ وي را داماد خود مي­کند که حاصل اين ازدواج سلطان محمود غزنوي سر سلسله غزنويان مي­شود. (تورکلرين تاريخ و فرهنگينه بير باخيش دکتر جواد هيئت, ص ۱۰۶)/ تاريخ غزنويان, کليفورد ادموند باسورت, ص ۱۶۹ . [16] – کتاب جغرافياي عمومي, چاپ شده در دوره رضاخان, صص ۲۵۱-۲۵۲ زير عنوان:

«زبانهايي که فعلاً در ايران معمول است» (در اين زمان جمعيت ايران بنا به نوشته همين کتاب۱۴/۷۶۱/۳۲۱ نفر بوده است).

[17] – کثرت قومي و هويت ملّي ايرانيان», دکتر ضياء صدر, ص ۹۵ [18] – نشريه “نويد آذربايجان”شنبه 24 اسفند 1381 شماره هاي286-284 مقاله دکتر صمد سرداري­نيا [19] – فرهنگستان ايران, واژهاي نو که تا پايان ۱۳۱۹ در فرهنگستان ايران پذيرفته شده است, چاپخانه تابان, تهران. [20] – مجلة تريبون, شماره ۶- ص ۲۹۶. [21] – مقاومت شکننده . . . , جان فوران, ترجمه احمد تديّن, ص ۳۵۰, سال ۱۳۷۸ هـ. ش . مؤسسه خدمات فرهنگي رسا. [22] – مقاومت شکننده . . .  , صص ۴۰۸-۴۱۱. [23] – «روشنفکران آذري و هويت ملي و قومي», علي مرشدي زاده, ۱۳۸۰, نشر مرکز, ص ۲۱۷ / آذربايجان, شماره ۶۲ مورخ ۲/ آذر/ ۱۳۲۴ . [24] – روشنفکران آذري . . ., علي مرشدي­زاده, ص ۲۱۹. [25] – همان کتاب, ص ۲۱۸ / محمودافشار, «يک پاسخ» دنيا, ۶ آبان ۱۳۲۴. [26] – روشنفکران آذري و هويت ملي, علي مرشدي­زاده,, ص ۲۱۹ / «آذربايجان ايران است, ايران آذربايجان», کوشش , ۴/ مهر/ ۱۳۲۴. [27] همان کتاب, همان صفحه. [28] – “نطق­لر و مقاله­لر” انتشارات فرزانه, تهران- 1359. [29] – باستانگرايي در تاريخ معاصر ايران, رضا بيگدلو, ص ۱۷۴ تهران- نشر مرکز ۱۳۸۰. [30] –  نشريه هفتگي «اميد زنجان», ۲۰/ مرداد/ ۱۳۷۸ شماره ۲۸۵ به نقل از مجلة پيام يونسکو. [31] – روزنامة «نويد آذربايجان» سه­شنبه ۲۶ اسفند- ۸۲ شماره ۳۳۷-۳۳۹, ص ۶, مقالة محقق آذربايجاني, مير هدايت حصاري. [32] – نويسندگاني چون عزيز نسين, ياشار کمال و اورهان پاموک از کشور ترکيه نويسندگان شناخته شده در دنيا بخصوص دنياي غرب هستند و بارها برنده برتر جايزه ادبي اين کشورها شده­اند.

 


کیتابین ایچینده کی لر


1- مقدمه

2- باشلانیش

3- تحریف تاریخ

4- رابطه هويت ملّی و هويت قومی در بين جوانان تبريز

5- چشم انداز آتی ناسيوناليسم قومی در آذربايجان ايران

—الف- عوامل مؤثر بر شکلگيری ناسيوناليسم قومی

—ب- وضعيت ناسيوناليسم قومی در آذربايجان

—ج- ايدئولوژی قومی

—د- پايگاه اجتماعی و شيوه های طرح مطالبات قومی

—۱- نخبگان و فعالان قومی

—۲- دانشجويان و تحصيلکردگان

—۳- توده های اجتماعی

—نتيجه گيري

6- واقعيتهای تاريخی و بافت جمعيتی کشور

7- کسروی و تحريفهای او

8- ترکان و زبان ترکی در آئينه تاريخ و ادبيات

9- فارسی دری, زبان مهاجر يا بومی در ايران؟

10- سيمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخين مشهور

11- چهره ترکان از نظر ژنتیکی

12- اهميت زبان ترکی در ايران در قرون گذشته از ديد مورخين, سياحان و ديپلماتهای خارجی

13- در ذکر شمهاي از شمايل و فضايل خاصة پادشاه جمجاه خلدالله ملکه و سلطانه

14- دغدغه ناسيوناليستهای افراطی

15- آذربايجان تاريخی و محدوده آن از نظر مورخين

16- جمهوري آذربايجان و بحث بر سر اين نام

17- ايران و ما

18- آذربايجان و ايران

19- منابع مورد استفاده

یازار / Yazar : حسن راشدی

بو یازېنې دا اۏخویون /Bu Yazını da Oxuyun

الفبای زبان تورکی در طول تاریخ

الفبای زبان تورکی در طول تاریخ برای نگارش زبانهای تورکی در طول تاریخ الفبا‌های مختلف …

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *