ترکان
و
بررسي تاريخ, زبان و هويت آنها در ايران
حسن راشــــــــــدی
ترکان و زبان ترکی در آئينه تاريخ و ادبيات
در تاريخ, همچنين در ادبيات فارسي و عربي به کرات به نام ترکان و زبان ترکي و حضور آنها در مناطق آذربايجان و نقاط مختلف ايران, عراق, سوريه و آسياي صغير بر ميخوريم که گاهي از اين ترکان و زبان آنها بر اساس نام مناطق محل سکونتشان ياد شده است. چنانکه در بعضي از موارد به علّت وسعت سکونت ترکان در مناطق آذربايجان تاريخي که از در بند, در جمهوري خود مختار داغستان (روسيه) در شمال گرفته تا همدان و اراک در جنوب, و از غرب درياي خزر و ديلم در شرق گرفته تا ارزنجان (در داخل خاک ترکيه امروزي) در غرب ادامه داشته, زبان آنها را آذري, آذريه و يا آذربيجيه ناميدهاند.
رحيم رئيسنيا موّرخ معاصر در مورد کلمة «آذري» که در تاريخ آمده است نظري اين چنين دارد:
«در آثار ديگر نيز هنگام صحبت از هر چيز اعم از زبان, قوم, . . . و کالاي منسوب به آذربايجان الفاظي چون اذري, آذري, اذربي و اذربيجي به کار رفته است. به عنوان مثال در موردي- مربوط به زندگي ابوبکر در نخستين سالهاي هجري- از صوف الاذربي (پشم آذري) سخن رفته.»[1]
همانطوريکه گذشت, در کتاب «نامه دانشوران» که در زمان ناصرالدين شاه نوشته شده نيز «الاذريه» يا «اذربيجيه» به معناي «لغت ترکان» آمده است.
«سمعاني- در گذشته در سال ۵۶۲- هـ . در مجمع الانساب خود, ضمن داستاني به زبان يا يکي از زبانهاي رايج در آذربايجان در سدة ۵- هـ . اشاره کرده و آن را الاذريه يا اذربيجيه ناميده است.
اين داستان که در جاهاي ديگر نيز نقل گرديده توسط مؤلفان نامة دانشوران, در شرح حال ابوالعلاي معري, بدين صورت به فارسي در آمده است:
«در زماني که در معره اقامت داشت, از سرعت انتقال و از قدرت ضبط وي نوادر و حکاياتي آوردهاند. چنانکه خطيب ابو زکرياي تبريزي که در تلامذة اوست, گويد: روزي در مسجد معره در مجلس افاداتش حاضر بودم و مدت دو سال بود که از ياران ديار خود دياري نديده, پيوسته ورود قاصد و نيل مقصود را منتظر بودم. ناگاه مردي که با من هم سامان و همسايه بود, در رسيد. زياده مسرور شدم, از مسرت و ابتهاجم بپرسيد گفتم: مرا با اين جوان در بلد و سامان مشارکت است و در منازل و بيوت مجاورت. گفت: هان برخيز تا از يار و ديار خود نشاني يابي و از کار روزگار خويش به وي بازگويي. گفتم: مرا افادات سعادت قرين زياده از آن حظ دهد که ديدن يک نفر از اهل سامان خود. لاجرم افاضات به انجام نرسد, با وي سخن آغاز نکنم. ابوالعلاء گفت: در اين مکان به انتظار نشسته, برنخيزم تا باز گردي و هر مسئله که ناتمام مانده باز گويم. نزد آن جوان رفتم, سئوالها کردم, جوابها شنيدم و باز گشتم. از من بپرسيد که اين سخنان از چه زبان بود؟ گفتم اين خود لغت ترکان است. گفت: اگر چه معاني را نيافتم ولي الفاظ را ضبط کردم و بيکمابيش با لهجتي نيکو ادا کرد. آن قدرت ضبظ و سرعت حافظه مرا زياد حيرت دست داد.»[2]
«ناگفته نماند که پيش از مؤلفان نامة دانشوران و لسترنج [مستشرق انگليسي] ميرزا کاظم بيک خاورشناس آذربايجاني که در سال ۱۸۰۲ م. در رشت به دنيا آمده و در سال ۱۸۷۰ م. در پترسبورگ در گذشته, در کتاب خود به نام دستور عمومي زبان ترکي- تاتاري که در سال ۱۲۵۵ هـ . / ۱۸۳۹ م. به زبان روسي در غازان به چاپ رسيده, آذري را به معني ترکي به کار برده بود.»[3]
رحيم رئيسنيا ميگويد: «پيش از انتشار رسالة او [کسروي] در حرف الف انسيکلوپدي اسلامي, آذري را به مفهوم ترکي آذربايجان آورده بودهاند, در حالي که پس از انتشار آن در حرف تاء در گفتگو از تبريز, آذري به معني يکي از گويشهاي ايراني [غيرترکي] به کار رفته است.»[4]
البتّه رحيم رئيسنيا دربارة متن گفتگوي ابوالعلا و خطيب تبريزي, نظري متفاوت از هم معني بودن «الاذريه» يا «الاذربيجيه» با «لغات ترکان» يا «ترکي» دارد, لذا مينويسد:
«اما از متن گفتگوي ابوالعلا و خطيب تبريزي چنين بر ميآيد که اگر گفتگو بين آن دو به زبان ترکي يا فارسي ميبوده, نيازي به اين سئوال که «اين سخنان از چه زبان بود؟» نبوده است. زيرا که زبان ترکي و فارسي در سدة ۵ هـ . در خاورميانه و نزديک, از زبانهاي رايج بوده و به احتمال قوي گوش آدمي مانند ابوالعلا با اين زبانها آشنايي داشته است, اما بر عکس, زبان آذري يک زبان محلي و براي انديشمند بزرگ عرب ناآشنا بوده است.»[5]
به نظر ميآيد مورخ معاصر رحيم رئيسنيا توجه کمتري به نوشتههاي افرادي چون اولياء چلبي سياح نامدار ترک دارد که در قرن يازدهم هجري (۱۰۵۰ هـ) در طول چند سالي که در تبريز بوده جزئيات زيادي را از شهر تبريز, از مدارس بزرگسالان و کودکان گرفته تا زندگي روزمره مردم بيان کرده است. اولياء چلبي در عين حالي که خود ترک زبان و از اهالي آناتولي بوده و آشنايي کامل به زبان ترکي داشته است وقتي از زبان مردم تبريز صحبت به ميان ميآورد ميگويد: «. . . مردم با لهجة بخصوص صحبت ميکنند.[6]» و جملاتي را از اين لهجة بخصوص ! مانند «هله تانيمهميشم»[7] (هنوز نشناختهام) ميآورد که نشاندهندة آن است که اين لهجة بخصوص همان زبان ترکي آذربايجاني است که اکنون هم در اين شهر و منطقه جاري است!
با اينکه اولياء چلبي خود ترک بوده و به زبان ترکي هم آشنايي کامل داشته است ولي در کتاب خود زبان مردم تبريز را «لهجة بخصوص» ميگويد, حال آنکه با آوردن نمونههايي از اين باصطلاح لهجه, معلوم ميشود اين جملات, ترکي آذربايجاني است و علت اينکه اولياء آنرا «لهجه مخصوص» مينامد احتمالاً بخاطر فرق اندکي است که بين ترکي آناتولي و ترکي آذربايجاني بوده است.
حال با مقايسه گفتار اولياء چلبي که در قرن يازدهم هجري و ششصد سال بعد از ابوالعلاي معري به تبريز سفر کرده است و قطعاً در اين زمان زبان ترکي بسيار گستردهتر از قرن پنجم هجري در مناطق خاورميانه بوده ولي اولياء چلبي آنرا لهجة بخصوص ناميده است؛ طبعاً ابولعلا معري در قرن ۵ هـ . کمتر از اولياء چلبي با زبان ترکي و جملات آن آشنا بوده, بخصوص اينکه زبان ترکيايکه در آذربايجان صحبت ميشده با زباني که کتاب «ديوان لغاتالترک» محمودکاشغري در قرن ۵ هـ ق نوشته شده فرقهاي اساسي داشته است و احتمال آشنايي ابوالعلا با زبان ترکي, بخصوص ترکي آذربايجاني به مراتب کمتر از اولياء چلبي بوده است و پرسيدن ابوالعلا معري از شاگردش خطيب تبريزي که «اين سخنان از چه زبان بود؟» بسيار طبيعي مينمايد.
…………………………………………………………………………………………………..
……………………………………………………………………….
در کتاب «تاريخ مسعودي» (نوشتة مسعود ميرزا ظل السلطان) پسر ارشد ناصرالدين شاه, در شرح طايفه قاجار و ترکان چنين آمده است:
«طايفه قاجار از تراکمه نجيب ترک هستند. . . . جمعي از مورخين بر آنند؛ وقتي فيروز ابن يزدجرد ابن بهرام گور, به خوشنواز, سلطان هياطله که قوم هياطل که مرکب از جمعي ترکان بودند که اصل آنها را هم برخي از خيوه ميدانند در کنار جيحون از بدخشان تا مرو سکنا داشتند, بلخ و بخارا نيز در تصرف آنها بود. . . سي هزار هياطله به تقويت فيروز به ايران آمدند, بعضي مانده برخي مراجعت کردند و جمع کثيري نيز ماندند؛ و اين مطلب در عهد قباد پدر انوشيروان بود که به هياطله پناهنده شده بود مجدداً روي داد باز قومي از هياطله به ايران آمدند.
فاضل تحرير اعتماد السلطنه محمدحسن خان که مترجم تاريخ اشکانيان است او را سليقه و عقيده اين است که تمام اتراک ايران بخصوص قاجاريه از بقيتهالسنيف اشکانيان ايرانند و سلطنت اشکانيان و محاربات آنها با جمهوري رومي در بطون تواريخ نوشته است. . .
وقتي چغري بيگ ابن ميکائيل ابن سلجوق از لشکر سلطان محمود غزنوي به قونيه خاک روم فرار کرد گروهي همزبان و هم قيافه خود از قوم ترکمان در آن حدود ديد به ميان آنها در آمده سالها در پناه ايشان زيست چون در عهد سلطان محمود غزنوي نه سلاجقه خروج کرده بودند نه چنگيزخان, که بگوئيم اين ترکمان که در خاک روم بودند از آنانند. پس اثبات ميکند اين مسئله که قبل از خروج سلجوقيان قومي از طايفة نجيب ترک در حدود دياربکر و البستان از طوايف نجيب ترکمان بودهاند, حالا بقيه هياطله که در عهد قباد آمدهاند يا بقيه اشکانيان که پيش از قباد بودهاند اثبات اين دو مسئله خالي از اشکال نيست, خوب است بگذريم و به همين مسئله قناعت کنيم که قبل از خروج سلجوقيان و هجوم مغولان در حدود حلب و دياربکر جنسي از اتراک وجود داشتند چنانچه صدمات به صلاح الدين ايّوب و خدمات به مجاهدين سليب [صليب] از اين قوم نجيب رسيده در کامل التواريخ و احسن التواريخ مفصلاً نوشتهاند.»[8]
دکتر جواد هيئت جراح, تورکولوژيست, مدير مجلة «وارليق» و مؤلف کتابهاي بسيار از جمله کتاب با ارزش «تاريخ زبان و لهجههاي ترکي» در مورد زبان ترکي مردم آذربايجان چنين نظر ميدهد:
«در بررسي کتب زبان و لغت در طول تاريخ هزارساله اخير حقيقت زير روشن ميشود:
باستثناي لغت سنگلاخ تمام فرهنگهايي که در ايران نوشته شده «فارسي- ترکي» است, يعني براي تعليم فارسي به ترکها نوشته شده است. . . . مراتب فوق و شاهد تاريخي و عيني فراوان ديگر نشان ميدهد که در طول تاريخ هزارسالة ايران هرگز سياست تشويق و ترغيب يا تعليم و تحميل زبان ترکي به مردم در کار نبوده بلکه جريان جدي و قوي و تقريباً مداوم براي اشاعه و نفوذ فارسي در ميان مردم ترک زبان وجود داشته . . . بنابراين زبان فعلي مردم ترک زبان ايران بخصوص در آذربايجان, زبان طبيعي مردمي است که اجداشان قرنهاي متوالي در اين سرزمين زندگي کرده و به آن عشق ورزيدهاند. . . براي آنکه زباني به مردم تحميل شود, لازم است [آن زبان] زبان رسمي دولت بوده و تحت برنامه و طرحهاي مشخص کوتاه و درازمدت با استفاده از تمام امکانات و وسائل ارتباط جمعي به مدت طولاني همة مردم را با زبان دولتي آشنا و تعليم دهند و از هر گونه ارتباط و ابراز وجود با زبان محلي جلوگيري شود چنين زباني بايد . . . پشتوانهاي مانند دين مردم و يا ايدئولوژي قوي حاکم و همهپسند داشته باشد. . . در دوران باصطلاح تحميل زبان ترکي . . . هنوز ترکي آذري به شکل زبان واحد شکل يافته امروزي در نيامده بود, بعلاوه هيچوقت زبان رسمي دولت نبوده و از امکانات ناقص و ابتدايي آنروزي دولتها هم براي اشاعة ترکي و تعليم و تحميل به مردم استفاده نشده است, بعلاوه وسائل و امکانات آنروزي براي پياده کردن چنين برنامة فرهنگي سنگين ناکافي بوده است. ضمناً در بررسي زبان مردم شهرها و دهات و ايلات ايران و خصوصاً آذربايجان ميبينيم نسبت لغات فارسي و عربي, يعني لغات دخيل در شهرها و مراکز دولتي و فرهنگي بيشتر, و هر چه به داخل دهات و ايلات برويم در زبان و شيوههاي مردم, لغات دخيل غير ترکي کمتر و به عبارت ديگر زبان آنها خالصتر است. . . ».[9]
با توجه به واقعيتهاي بيان شده بالا اگر زبان ترکي را تحميلي فرض کنيم, بايد زبان مردم شهرهاي آذربايجان که باصطلاح در معرض بيشتر تحميلات بودهاند بايد بيشتر از زبان روستاها و دهات با کلمات و لغات ترکي خالص بيان ميشد, و زبان روستائيان, آغشتگي بيشتري با کلمات فارسي و يا باصطلاح پهلوي ميداشت. در حاليکه قضيه کاملاً بر عکس است و روستائيان با کلمات خالص و اصيل بيشتر ترکي, منظورشان را بيان ميکنند و اين, نشاندهنده بومي بودن زبان ترکي در آذربايجان و ديگر نقاط ترک ايران ميباشد!
آنچه از تاريخ بر ميآيد در هيچ دوراني از حاکميت امپراتوري ترکان بر ايران, بخصوص از هزارسال به اين طرف, زبان ترکي بر مردم غير ترک تحميل نگرديده, بلکه زبان دري که خاستگاه اصلي آن شمال شرقي افغانستان و مناطق تاجيکستان است[10] نه شيراز و اصفهان, و اين زبان را امروز فارسي مينامند به وسيله پادشاهان ترک نه تنها بر هم وطنان فارس ما که در آن موقع زبان پهلوي داشتند تحميل شد بلکه بر خود ترکان نيز تحميل گرديد!
با اين حال زبان ترکي چون زبان التصاقي و موزون با ريشه ثابت بود از ميدان به در نرفت ولي زبان پهلوي پارسيان که جزء زبانهاي تحليلي و داراي ريشه متغيّر بود و در هر منطقهاي از ايران به شيوه متفاوت صحبت ميشد تحت تأثير زبان وارداتي دري جا خالي کرد و ابتدا در شهرها, بخصوص در شهرهاي مرکزي و بزرگ, و سپس در بعضي از روستاهاي فارسنشين جاي خود را به زبان جديد دري داد!
امپراتوران ترک بنا به عادت باقي مانده از زمان سامانيان که قلمرو حکومتشان تاجيکستان و افغانستان امروزي بود به ثناگويان دري صله و هديه ميدادند و سبب تقويت آن ميشدند !
خود فردوسي به وعده يک دينار طلا براي هر بيت شعر از طرف سلطان محمود غزنوي, شصت هزار بيت شاهنامه سرود که مورد پسند سلطان محمود واقع نشد و سلطان غزنوي به جاي يک دينار طلا براي هر بيت, يک درهم نقره به فردوسي داد که شاعر از اين عمل سلطان رنجيده خاطر گشت و سلطان محمود را به سختي هجو گفت و به بغداد گريخت.[11]
شاعر طوس در دربار بغداد از اينکه مدت زمان طولاني عمر خود را هدر داده و به سرودن افسانه و دروغنانه پرداخته است پشيمان گشته «داستان يوسف و زليخا را به نظم آورد سپس به طوس برگشت. در اين وقت پيري هفتاد و شش ساله بود. . . »[12]
اينک نمونهاي از بخششها و انعامهاي پادشاهان ترک غزنوي به شعراي فارسي گوي از کتاب تاريخ بيهقي:
«- و روز چهارشنبه عيد کردند. و تعبيهيي فرموده بود امير, رضيالله عنه [سلطان مسعود غزنوي], چنانکه بروزگار سلطان ماضي پدرش رحمه الله عليه, ديده بودم, وقتي که اتفاق افتادي که رسولان اعيان و بزرگان عراق و ترکستان بحضرت حاضر بودندي و چون عيد کرده بود, امير از ميدان بصفه بزرگ [ايوان] آمد. خواني نهاده بودند سخت با تکلّف, آنجا نشست, و اولياء و حشم و بزرگان را نشاندند. . . . » و وزير و عارض و صاحب ديوان رسالت و ندماء حاضر آمدند. و مطربان سرايي و بيروني دست بکار بردند و نشاطي بر پا شد که گفتي درين بقعت غم نماند که همه هزيمت شد. و امير شاعراني را که بيگانه تر بودند بيست هزار درم فرمود, و علوي زينبي را پنجاه هزار درم بر پيلي بخانه او بردند؛ و عنصري را هزار دينار دادند, و مطربان, مسخرگان را سي هزار درم و آن شعرها که خواندند همه در دواوين مثبت است و اگر اينجا نبشتمي دراز شدي که استادان در صفت مجلس و صفت شراب و تهنيت عيد و مدح پادشاهان سخن بسيار گفته بودند, و اينجا قصيدهايي که داشتم سخت و بغايت نيکو نبشتم که گذشتن [در گذشت و رحلت] سلطان محمود و نشستن محمد و آمدن امير مسعود از سپاهان, رضيالله عنه و همه احوال در اين قصيده بيامده است.» .[13]
در مورد تغيير يافتن زبان اصلي و بومي مناطق شهري فارس نشين, همين بس که سري به روستاهاي اطراف اين شهرها زده شود تا معلوم گردد که زبان روستائيان اطراف اين شهرها که کمتر تحت تأثير زبان وارداتي شهرنشينان بوده تا چه اندازه متفاوت از زبان شهرهاي بزرگ و مرکزي ميباشد!
با ۴۰-۵۰ کيلومتر فاصله از اصفهان و طرف غرب و جنوب غربي آن, زبان مردم شهرکرد, سامان, چادگان, فريدن و روستاهاي اطراف, بختياري و ترکي است که متفاوت از فارسي دري اصفهان است.[14]
و با فاصله کمي از شهر ري (تهران) و به طرف شمال, زبان روستائيان اطراف تهران و زبان مردم استان مازندران طبري است و قابل درک براي مردم ري و تهران نيست.[15] به شرق هم که حرکت کني چيزي از زبان سمناني نميفهمي؛ به طرف شمال غرب هم که بِرَوي زبان مردم, گيلکي و تالشي است و قابل فهم براي تهرانيها نيست و اين زبانها مخلوطي از بازماندگان زبان کاسپيهاي بومي و ديگر زبانهاي مهاجر بعدي است که به مراتب قديميتر از زبان فارسي دري است.
از طرف غرب هم زبان تاتنشينهاي بوئين زهرا و زبانهاي غير ترکي شمال قزوين زباني است از بازماندههاي زبان پهلوي و متفاوت از فارسي دري و غير قابل درک براي مردم شهر ري و تهران. غرب و جنوب تهران هم که اطراف قزوين, لوشان, منجيل و کرج و شهريار و قم و اراک و ساوه باشد ترک زبانند؛ زبان مردم کرد, لر و بلوچ هم زباني است متفاوت از فارسي دري!
در ساير شهرهاي بزرگ و مرکزي هم وضعيت تقريباً به همين منوال است؛ لاکن مردمي که به زبان ترکي صحبت ميکنند با صدها, بلکه با هزارها کيلومتر فاصله از هم و در دورافتادهترين روستاها, زبان هم را ميفهمند و مشکلي در برقراري ارتباط با همديگر ندارند. مثلاً زبان ترکي شهر تبريز با فاصله چند صد کيلومتري, با زبان يکي از روستاهاي دورافتاده دشت مغان تفاوت چنداني حتي در لهجه ندارد, و يا زبان ترکي يکي از روستاهاي دورافتاده شهر گنجه در جمهوري آذربايجان با زبان ترکي دورافتادهترين روستاي شهر زنجان يا قزوين و به فاصله بيش از هزار کيلومتر آنچنان به هم نزديک است که تفاوت آنها فقط در لهجه, يعني در پسوند بعضي از فعلهاست که مشکلي در ريشه فعل ايجاد نميکند و معني کلمات و جملات تغيير نمييابد.
همة اين موارد نشاندهندة بومي بودن زبان ترکي در مناطقي است که اين زبان در آن مناطق صحبت ميشود. حتي ترکان قشقايي و پيچاقچيهاي سيرجان و مردم افشار کرمان که همچون جزيرهاي در بين فارس زبانان ماندهاند و از آذربايجان فاصله بسيار دارند در صحبت کردن با مردم تبريز و باکو و ديگر ترکان دچار هيچگونه مشکلي نيستند !
همچنين تفاوت زباني يک ترک تهراني با ترک استانبولي ترکيه که يکي در قاره آسيا و ديگري در قاره اروپا قرار دارد هم با فاصله چند هزار کيلومتري آنچنان نيست که زبان همديگر را نفهمند, منتها بايد ساکنين هر دو شهر, زبان ادبي ترکي را بدانند و همزبان تهراني ما نگويد: «همشهري, سيزين ديداريزدان بسيار خوشحال اوْلدوم !».
تحميل شدن زبان دري بر ايرانيان, از جمله بر ترک زبانان را در شعر نظامي گنجوي نيز آشکارا ميتوان ديد. نظامي اثر عاشقانه ليلي و مجنون را ميخواسته به ترکي بسرايد که پيکي از دربار ميآيد که آنرا به پارسي و تازي به نظم بکشد ![16]
ظاهراً نظامي ديگر نميخواسته ليلي و مجنون را بسرايد که به توصيه و صلاحديد فرزندش «محمد» اقدام به اين کار ميکند.
در سالهاي اخير اثري به زبان ترکي, به نام «ديوان نظامي گنجوي» که در موزة «خديويه» مصر نگهداري ميشود پيدا شده است که بوسيله شاعر و محقق آذربايجاني صديار وظيفه (ائل اوغلو) بازنويسي و در سال ۱۳۸۲ در تهران بوسيله انتشارات انديشه نو به چاپ رسيده است. لاکن در مورد اينکه اين اثر مربوط به نظامي گنجوي و يا نظامي قارامانلي است بحثهايي را در ميان محققين آذربايجاني پديد آورده است؛ ولي اثر, در موزة خديويه مصر زير نام: «ديوان نظامي» تأليف المولي نظام الدين ابي محمد جمال الدين يوسف بن مؤيد الکنجوي الاويسي المتوفي سنه ۵۹۷ أوله يا أشرف البريـه يا سيد الوري الخ «بقلم تعليق» بخط بير أحمدبن اسکندر تم تحريره في سنه ۹۲۳ و هو باللغـه الترکيه» نگهداري ميشود که در حقيقت مشخصات نظامي گنجوي معروف, شاعر قرن ششم وآفرينندة اثر ليلي و مجنون و هفت پيکر را ميرساند.
از قديم الايام و از زمان حاکميت مسلمانان بر ايران, زبان رسمي و مکتوب ايرانيان و زبان علم و دين, فلسفه و رياضيّات و ديگر علوم, عربي شده بود؛ از زمان سامانيان علاوه بر زبان رسمي عربي, زبان دري هم به عنوان زبان شعر و زباني که درباريان هنگام بزم و شادماني از آن استفاده ميکردند و شعرا پادشاهان را به اين زبان تعريف و تمجيد ميکردند در کنار زبان عربي مورد استفاده قرار گرفت.
استفاده از زبان دري در دربار پادشاهان سبب شد که, شعراي شهرهاي مختلف که خود زبان ديگر داشتند به دري شعر گويند و از طرف دربار مورد حمايت و تشويق قرار گيرند.[17]
در ادامة همين تشويقها و صله دادنها ابتدا زبان شعرا و نزديکان به دربار, سپس در طول چندين قرن زبان پهلوي مردم شهرهاي بزرگ و مرکزي ايران به دري تبديل گرديد. زبان پهلوي مردم شيراز و استانهاي همجوار حتي در قرن هفتم و هشتم هم از بين نرفته بود چنانکه سعدي شيرازي علاوه بر کتابهاي گلستان و بوستان که به دري است ديواني نيز به زبان اصلي و بومي مردم شيراز دارد که «فهلويات» (پهلوي) نام دارد. حافظ نيز علاوه بر ديوان فارسي (دري) ابياتي هم به پهلوي سروده است.[18]
حتي شعراي ترک که زبان مادريشان ترکي بود و فارسي را هم خوب نميدانستند به فارسي (دري) شعر ميسرودند!
نمونهاي از اين شاعران قطران تبريزي است که در قرن پنجم هجري به فارسي (دري) شعر سروده است.
ناصر خسرو قبادياني در سفرنامة خود در مورد خوب فارسي (دري) ندانستن قطران مينويسد:
«در تبريز قطران نام شاعري را ديدم. شعري نيک ميگفت, اما زبان فارسي نيکو نميدانست. پيش من آمد, ديوان منجيک و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني که او را مشکل بود از من پرسيد, با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»[19]
پروفسور دکتر غلامحسين بيگدلي محقق آذربايجاني و اولين منتشر کنندة فرهنگ فارسي- ترکي «صحاحالعجم» هندوشاه نخجواني مربوط به قرن هفتم هجري در ايران, در مورد اشعار فارسي قطران تبريزي در مجلة «وارليق» مينويسد:
«قطران ياراديجيليغيندا تورک ديلينين افادهلرينه و عنصرلرينه راست گليريک, حتي بيز گمان ائديريک کي, قطرانين تورک ديلينده ده اثري اولموشدور, منتها هلهليک اليميزه گليب چيخماميشدير. . . »[20]
ترجمهي متن کامل مقالة پروفسور دکتر غلامحسين بيگدلي چنين است: «در آثار قطران به عناصر و ساختار زبان ترکي بر ميخوريم, حتي ما چنين گمان ميکنيم که قطران اثري هم به ترکي داشته است ممتها هنوز به دست ما نرسيده است و شايد روزي شاهد اين آثار باشيم. اين انديشه از آنجا ناشي ميشود که طرز تفکر و ساختار جملات و متون و ضربالمثلهايي که وي در اثر خود آورده, همه و همه نشأت گرفته از زبان و فرهنگ, فولکلور و ضربالمثلهاي مردم آذربايجان و بلکه عين خود آنهاست. در بعضي موارد شاعر بدون در نظر گرفتن ساختار و قواعد دستور زبان فارسي عين مطالب را از ترکي به فارسي ترجمه کرده و به صورت نظم در آورده است. شاعر در عين حاليکه به زبان فارسي شعر سروده لاکن از کلمات ترکي در شعر خود استفاده کافي برده است.
جالب است که قطران زماني که با کمبود لغات و کلمات فارسي مواجه شده به زبان مادري خود پناه برده و عين کلمات زبان مادري خود را در ساختن قافيهها به کار گرفته است. ما نمونههايي از اين نوع مصراع ارائه ميدهيم.:
ز بد خواهان او نايد سعادت
چوا زني خون و از پولاد چوپّو (ص ۳۵۷)
بو نصر سعد مهدي کز نصرت است و سعد
بر خاتمش نگينه و بر مرکبش جناغ (ص ۱۹۱)
سئوال سائل خوشترش از نواي سرود
چنانکه قصه زائر ز ساغر و بکماز (ص ۱۸۵)
آب است جود او و دل دوست چون خويد
نار است خشم او وتن خصم خشک تاغ (ص ۱۹۱)
چو بر بالاي ميمون او برزم اندر نهد يون او
بود فرخ فريدون او عدو ضحاک بد اختر (ص ۱۰۶)
در باغ و راغ مير چمان, ماه جاودان
تا جاي سرو باغ بود, جاي رنگ داغ (ص ۱۹۱)
نرگس بياد سوسن و شمشاد در فکند
دينار گون نبيد به کافور گون اياغ. . . (ص ۱۹۰)
در اين ابيات کلمات «جوال», «چوپّو» (ياللي), «جناغ», «بکمز», «تاغ», «يون», «داغ» و «اياغ» همه به ترکي است.
در مثالهايي که آورده شد به علت اينکه پيدا کردن قافيه بر روي حرف «غ» در عربي و فارسي سخت است شاعر از کلمات زبان مادري استفاده کرده و قافيهها را ساخته است. نمونههايي از اين قبيل در ديوان قطران فراوان است.
اساساً قطران در زبان مادري [ترکي] انديشيده, سپس محتويات ذهني خود را با اسلوب و ساختار زبان مادري به فارسي ترجمه کرده به نظم در آورده است. تمام افکار و انديشه, طرز بيان, ساختار جملات, مبتدي, خبر و خصوصيات ديگر جملات, از آن جمله امثال و حکم نياکان, همه و همه نشان از خصوصيات زباني و طرز تفکر مردم آذربايجان دارد. از اين جهت به مواردي چند از ديوان قطران دقت کنيم:
شاد باشد هر که سوي داوران تنها رود (ص ۷۲)
(تک باشينا قاضي يانينا گئدن شاد قاييدار)
در خواندم ز بام و برون راندم ز در (ص ۱۳۱)
(دامدان چاغيريب قاپي دان قووار)
چنين نوروز بگذاري هزاران (ص۲۳۸)
(مين بئله بايراملار گؤرهسن)
[در حاليکه در فارسي «صد سال به اين سالها» ميگويند]
به خرمي بگذاري هزار عيد چنين (ص ۲۹۵)
(شنليکله مين بئله بايراملار کئچيرهسن)
بود هميشه گذرگاه حبل بر چنبر (ص۲۷۷)
(ايپ گليب هميشه دوغاناقدان کئچر)
هم به چنبر گذرد گرچه دراز دست رسن (ص ۲۸۹)
(ايپ نه قَدَر اوزون اولسادا يئنه ده گليب دوغاناقدان کئچهجکدير…)
ضربالمثلهايي اين چنيني در ديوان قطران بسيارند. از طرف ديگر, در ديوان قطران مصراعهايي است که اگر کسي زبان ترکي را نداند و طرز تفکر در زبان و فرهنگ ترکي برايش ناآشنا باشد, فهميدن و دريافتن مفهوم ابيات قطران برايش بسيار دشوار خواهد بود.
به عنوان مثال:
چو من سوي هوا پويم شود پايم به سان پر (ص ۱۷۳)
(من هاوايا يوکسلسم آياغيم قاناد آچار)
در اين مصرع مفهوم «آياغيم قاناد اولار» [پايم مثل پر ميشود] در فارسي کاربردي ندارد و مخصوص زبان ترکي است. در زبان فارسي براي تفهيم چنين تفکري از جمله «مثل مرغ پر در ميآورم» استفاده ميشود . . .».[21]
در آثار «ترکان پارسي گوي» ديگر چون نظامي گنجوي, خاقاني شرواني, مولوي قونوي (بلخي), صائب تبريزي و ديگران هم به اين قبيل موارد بر ميخوريم!
[1] – آذربايجان در سير تاريخ ايران, رحيم رئيسنيا, ص ۸۵۷ [2] – آذربايجان در سير تاريخ ايران, ص ۸۵۷/ نامة دانشوران ج ۱. ص ۳۶۷. [3] – آذربايجان در سير تاريخ . . . ., ص ۸۵۸/ انسيکلوپدي اسلامي, چاپ ترکيه, ماده آذري, جلد ۲ , ص ۱۱۹. [4] – همان کتاب ص ۸۶۳. [5] – همان کتاب ص ۸۵۸. [6] – تبريز از ديدگاه سياحان خارجي در قرن هفدهم, اکرم بهرامي (دماوندي) , ص ۸۲, ارديبهشت ۲۵۳۶ (۱۳۵۶) – تهران. [7] – تبريز از ديدگاه سياحان خارجي – ص ۸۲/ اولياء جلد دوم ص ۲۵۳. [8] – تاريخ مسعودي, مسعود ميرزا ظل السلطان, صص ۴-۵, انتشارات يساولي فرهنگسرا, چاپ اوّل تابستان ۱۳۶۳. [9] – تاريخ زبان و لهجههاي ترکي, دکتر جواد هيئت, صص ۳۹۳-۳۹۴, سال ۱۳۶۵ انتشارات توس. [10] – روزنامه نويد آذربايجان, سهشنبه ۱۳۸۳/۱۲/۲۶ شماره ۳۳۷-۳۳۹ ص ۶, مقاله «تفحصي در زبان فارسي دري يا فارسي متداول امروز» مير هدايت حصاري. [11] – تاريخ تمدن, ويل دورانت, چاپ ششم, جلد ۴ ص ۳۴۳. [12] – همان کتاب, همان صفحه. [13] – تاريخ بيقهي, به کوشش دکتر خليل خطيب رهبر, چاپ چهاردهم, ۱۳۸۲ , صص ۱۵۵- ۱۵۴ , نشر مهتاب. [14] – زبان مردم «شهرکرد» بختياري و زبان مردم «سامان» و «چادگان» ترکي است و زبان مناطق فريدن ترکي و بختياري است. يعني در اين مناطق, مردم بيشتر روستاها به ترکي سخن ميگويند و ساکنين بعضي از روستاها هم به بختياري تکلم ميکنند. [15] – حتي زبان مردم تجريش پيش از آمدن تهرانيها به تجريش و اتصال تهران به تجريش, متفاوت از فارسي بوده است (روزنامه همشهري ۸۳/۶/۲۰ شماره ۳۴۹۶, مصاحبه با دکتر علي اشرف صادقي تحت عنوان «مرگ گويش تجريشي»). [16] – مقدمة ليلي و مجنون در خمسة نظامي, وحيد دستگردي- چاپ امير کبير/ سيري در تاريخ زبان و لهجههاي ترکي . . . ص ۱۷۵. [17] – زبان فارسي در آذربايجان, موقوفات دکتر محمود افشار, ص ۵۰۱. [18] – روزنامه همشهري, يکشنبه ۱۳۷۸/۸/۱۶ شماره ۱۹۷۲. [19] – زبان فارسي در آذربايجان. . . ص ۳۸۴ – سفرنامه ص ۷, به کوشش دکتر نادر وزين پور. [20] – مجلة ماهانه ادبي- فرهنگي, «وارليق» ص ۳۰, سال هفتم شماره ۷ و ۸ سال ۱۳۶۴ به مديريت دکتر جواد هيئت. [21] – ترجمة مقالة ترکي پروفسور غلامحسين بيگدلي, مجلة «وارليق» صص ۳۰-۳۷- سال هفتم شماره ۷-۸ سال ۱۳۶۴.
کیتابین ایچینده کی لر
4- رابطه هويت ملّی و هويت قومی در بين جوانان تبريز
5- چشم انداز آتی ناسيوناليسم قومی در آذربايجان ايران
—الف- عوامل مؤثر بر شکلگيری ناسيوناليسم قومی
—ب- وضعيت ناسيوناليسم قومی در آذربايجان
—د- پايگاه اجتماعی و شيوه های طرح مطالبات قومی
6- واقعيتهای تاريخی و بافت جمعيتی کشور
8- ترکان و زبان ترکی در آئينه تاريخ و ادبيات
9- فارسی دری, زبان مهاجر يا بومی در ايران؟
10- سيمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخين مشهور
12- اهميت زبان ترکی در ايران در قرون گذشته از ديد مورخين, سياحان و ديپلماتهای خارجی
13- در ذکر شمهاي از شمايل و فضايل خاصة پادشاه جمجاه خلدالله ملکه و سلطانه
14- دغدغه ناسيوناليستهای افراطی
15- آذربايجان تاريخی و محدوده آن از نظر مورخين