اتهام تجزیهطلبی به مظفرالدین شاه و مشیرالدوله! / محمد رحمانیفر
نمیدانم خاک آذربایجان چه با خود دارد که هر کس پا به این دیار میگذارد حتی اگر سودای استقلال هم به سرش نزند، در درونش حسی زبانه میزند که “آذربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر و لاجرم حکومتی میخواهد از جنسی دیگر!”
در این نوشته کوتاه نمیخواهم از شیخ محمد خیابانی و سید جعفر پیشهوری سخن بگویم که سالها منادی و مدافع تمامیت ارضی ایران بودند ولی تا پایشان به آذربایجان رسید متوجه شدند که “آذربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر و لاجرم حکومتی میخواهد از جنسی دیگر!”
هر کس که آشنایی مختصری با تاریخ این سرزمین داشته باشد به خوبی میداند که آذربایجان در دورههای مختلف تاریخی جایگاه منحصر به فردی داشته و از همین رو بود که شاهان قاجار، تبریز را به عنوان شهر ولیعهدنشین انتخاب کردهبودند و نام دارالسلطنه بر آن نهادهبودند. لکن میرزا حسین خان مشیرالدوله (سپهسالار اعظم) که از سرشناسترین رجال عصر قاجاری است، هنگامی که در دوران ولایتعهدی مظفرالدین میرزا با دستور ناصرالدین شاه قاجار پا به تبریز میگذارد، متوجه میشود که “آذربایجان سرزمینی است از جنسی دیگر” و حتی عنوان و جایگاه ولایتعهدنشینی هم نمیتواند “حق مطلب” را ادا نماید. لذا با همراهی ولیعهد یعنی مظفرالدین میرزا ضمن ارسال مرقومهای به پایتخت “ممالک محروسه قاجار” با تأکید بر اهمیت و جایگاه ویژه آذربایجان خواستار اعطای اختیارات علیحده به “مملکت آذربایجان” میگردد.
ناصرالدینشاه تصمیمگیری در این مورد را به مجلس وزرا واگذار میکند و مجلس وزرا با درخواستهای مزبور مخالفت میکند. اما ماجرا به اینجا ختم نمیشود بلکه درست مثل دورههای بعدی تاریخی که هرگاه صدایی از آذربایجان برخاسته، مرکزنشینان عافیتطلب آن را به تجزیهطلبی و استقلالخواهی تعبیر کردهاند تا بهانهای برای نشنیده گرفتنش داشتهباشند، در آن دوره هم رجال مرکزنشین از فرصت استفاده کرده و اینگونه وانمود کردند که ولیعهد و مشیرالدوله سودای استقلالطلبی در سر دارند. امری که موجب شد ناصرالدینشاه قاجار میرزا حسینخان مشیرالدوله یا همان سپهسالار اعظم را از وزارت آذربایجان عزل نماید و حتی مانع بازگشت ولیعهد به تبریز گردد و شاید اگر پای مهر پدری و شخصیت خاص ناصرالدینشاه در میان نبود چه بسا که مظفرالدینمیرزا دیگر نه لباس ولایتعهدی و پادشاهی را به تن میدید و نه خاک آذربایجان را به چشم!
در پایان نگاهی میکنیم به قسمتهایی از این ماجرا البته از زاویه دید امینالدوله: “در این بین از حاج میرزا حسینخان سپهسالار عرایض رسید اهمیت کار آذربایجان را از ملکی و قشون بیشتر وانمود کرده، برای قرارداد و ترتیبات آینده آن مملکت ضرور دیده بود که در خدمت ولیعهد به تهران بیاید…
سپهسالار میخواهد آذربایجان را مستقل نماید.
فهرست سپهسالار در امور آذربایجان… مفصل بود، اجمال آنکه میخواست آن مملکت از ایالات موضوعه و ممتازه باشد. دربار طهران به وجهی به امور مالیه و ملکیه و عسکریه آنجا مداخله نکند… اداره قشون آذربایجانی از هرگونه حکم و تصرف وزارت جنگ ایران مستثنی شود. ژنرالهای قنسولهای دول متحابه مخصوصاً به تبریز مأمورین داشته باشند بی آنکه سفرای مقیمین تهران و وزارت امور خارجه دولت را به کار آنها تصرفی باشد. فهرست مزبور را در مجلس وزرا نپسندیدند و محمد رحیمخان علاءالدوله خدمت آذربایجان را تقبل کرد…ولیعهد در طهران توقیف شد و مکرر در حضور همایون سخن از توقیف دائمی او در دربار تهران میرفت…”(خاطرات سیاسی امینالدوله، صص 74و75)