ترکان
و
بررسي تاريخ, زبان و هويت آنها در ايران
حسن راشــــــــــدی
سيمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخين مشهور
ناسيوناليستهاي افراطي, که ايران را فقط متعلق به يک قوم و زبان خاص ميدانند, تلاش دارند چهره ترکان را مغشوش جلوه داده و آنها را غير متمدن و ضد سواد و فرهنگ نشان داده و حاکميت هزار سالة بعد از اسلام آنها بر ايران را حکومت بيگانگان و مخالفان فرهنگ و ادب ايران معرفي کنند !
آنها آثار باقي مانده از ادبيات, فرهنگ و هنر شکوفا در طول اين هزار سال را ناديده گرفته بر آن ميتازند, در حالي که اين افراطيون اگر عينک بدبيني متعصبانه را از چشمان خود بردارند و با چشمان عدل و انصاف به قضايا بنگرند در خواهند يافت که راه خطا ميپيمايند و از حقيقت به دورند.
واقعيت اين است که هموطنان فارس زبان ما هر آنچه از آثار غني شعر و نثر به زبان فارسي دارند و به آن افتخار ميکنند از زمان حاکميت هزار ساله ترکان بر ايران دارند و اين ترکان بودند که در دربارشان صدها شاعر فارسي گوي تربيت ميکردند و به تشويق شعراء و نويسندگان از اقصي نقاط کشور ميپرداختند. ترکان اگر مخالف سواد و فرهنگ بودند در زمان حکومت غزنويان و توسط سلطان محمود غزنوي ۴۵ هزار معلم براي آموزش دادن سواد به مردم, به نقاط مختلف کشور فرستاده نميشدند[1] و ۴۰۰ شاعر در دربار سلطان محمود غزنوي تربيت نميشدند ![2]
شعرايي چون مسعود سعد سلمان, انوري, سنايي, نظامي, خاقاني, خيام, مولوي, سعدي, حافظ و تقريباً همه شعرا و نويسندگان آثار فارسي دري, به جز رودکي و چند شاعر گمنام ديگر, همه در حاکميت پادشاهان ترک پا به عرصه وجود گذاشته و اثر آفريدهاند. هموطنان فارس ما از زمان حاکميت پادشاهان ساساني و همزبان خود, چيزي جز چند سنگ نوشته و پوست نوشته که ارزش ادبي چنداني ندارند براي ارائه افتخارات ادبي و فرهنگي ندارند !
حتي آثار باقي مانده به زبان دري (فارسي) از زمان حکومتهاي محلي طاهريان, صفاريان و سامانيان که ناسيوناليستهاي افراطي فقط آنها را حاکمان ايراني و بقيه امپراتوران پر قدرت و هزارساله ترکان ايران را حاکمان بيگانه قلمداد ميکنند کمتر از دو هزار و صد بيت شعر بوده است. سيروس شميسا در کتاب «شاهد بازي در ادبيات فارسي» مينويسد:
«از دوران طاهريان و صفاريان حدود ۵۸ بيت, و از دورة سامانيان حدود دو هزار بيت شعر بيشتر نمانده است.»[3]
شعراي فارسي زبان و فارسيگوي در تعريف و توصيف از علم دوستي, اسلامخواهي, عدالت پروري, بخشش, بزرگ منشي, مردانگي, قدرت و عظمت پادشاهان و سرداران ترک از هم سبقت ميگرفتند و بر آن ميباليدند !
فردوسي طوسي شاعر مشهور پارسي گوي اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري قمري و سرايندة «شاهنامه» در مدح و ستايش از سلطان محمود غزنوي ترک چنين ميگويد:
يکي گفت کين شاه روم است و هند
ز قنوج تا پيش درياي سند
به ايران به توران ورا بندهاند
به راي و به فرمان او زندهاند
بياراست روي زمين را به داد
بپرداخت ازآن تاج, بر سر نهاد
جهاندار محمود شاه بزرگ
به آبشخور آرد همي ميش و گرگ
ز کشمير تا پيش درياي چين
برو شهريان کنند آفرين
چو کودک لب از شير مادر بشست
ز گهواره محمود گويد نخست. ..
به بزم اندرون آسمان سخاست
به رزم اندرون تيز جنگ اژدهاست
به تن ژنده پيل و به جان جبرئيل
به کف ابر بهمن به دل رود نيل. . .
جهان بي سر و تاج خسرو مباد
هميشه بماناد جاويد و شاد
هميشه تن آباد با تاج و تخت
ز درد و غم آزاد و پيروز بخت.[4]
مسعود سعد سلمان شاعر قرن ششم (۵۱۵- هـ ق) نيز در مدح سيفالدوله محمود بن ابراهيم (سلطان غزنوي) ميگويد:
اي ترا خوانده صنيع خود اميرالمومنين
همچنين بادا جلالت بر زيادت همچنين
سيف دولت مر ترا زين بيشتر بودي لقب
عزّ ملّت را بر افزون کرد اميرالمومنين[5]
ملک ارسلان (که گهگاه در منابع از او با نام ارسلان شاه ياد ميشود) پسر سوّم مسعود, احتمالاً فرزند شاهزاده خانم سلجوقي مهد عراق گوهرخاتون بوده است. زيرا مسعود سعد سلمان در دو شعر که در مدح ملک ارسلان سروده, وي را به خاطر داشتن نسب عالي دو گانه که از يکسو به محمود غزنوي و از سوي ديگر به ابوسليمان چغري بگ داود سلجوقي ميرسيد ميستايد. در يکي از اين اشعار ابيات زيرا را مييابيم:
من مايـة عـــدل و مــاية جودم سلطان ملک ارسلان مسعودم
خورشيـــد جهانفــروز شد رايم باران زمين نگـــار شد جودم
محمود خصال , رسم و ره دانم زيرا شـــرف نــژاد محـمودم
با قوت و قـــدرت سليمــانم زيـــرا ز اصـل و نسل داودم[6]
در يکي از قصايد مسعود سعد سلمان که در مدح ارسلان شاه بن مسعود سروده شده ميبينيم که ترکان سپاه سلطان, به عنوان دليران و جنگاوران مورد ستايش قرار ميگيرند. وي در اين شعر از آنان چنين ياد ميکند:
چون باد وزان به پيشدستي چون کوه متين به استواري
با طبع مبارزان به رزمــي با حــمله يلانِ کار زاري
پيچيده به گرد رايــت او يــغمايي و قــايي و تتاري[7]
مسعود سعد قصيدة بلند ديگري نيز دارد که در آن, سلطان مسعود بن ابراهيم و سربازان ترک را ميستايد:
ترکان که پشت و بازوي ملکند و روزگار
هستند گاه حمله بزرگان روزگار
گُردان سر کشند و دليران چيره دست
شيران بيشهاند و پلنگان کوهسار
در دستشان کمانها مانند ابرها
در زخم تيرهاشان باران تند بار
در چشم نيکخواهان رسته چو تازه گل
در جان بد سگالان رسته چو تيز خار
پولاد را به تيغ بسنبند گاه زخم
خورشيد را به تير بپوشند روز بار
باره برون جهانند از آتشين مصاف
بيلک برون گذارند از آهنين حصار
رحمت برين يلان که به ميدان کر و فر
خيزند وقت حمله چو شيران مرغزار
جان بردن عدو را بسته ميان بجان
در پيش شهريار جهاندار کامگار[8]
ظهيرالدين فاريابي نيز در مدح قزل ارسلان ميسرايد:
خلقي ز تو چو پروانه سوختند
کس نيست کز حقيقت رويت شان دهد
فرياد من ز طارم گردون گذشت و نيست
امکان آنکه زحمت آن آستان دهد
نه کرسي فلک نهد انديشه زير پاي
تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان دهد
صد قرن بر جهان گذرد تا زمام ملک
اقبال در کف تو صاحب قران دهد[9]
خاقاني شرواني شاعر قرن ششم نيز گويد:
هست آفتاب دولت سلجوقيان به عدل
اکسير گنج ملک به گوهر نکوتر است
ôôô
عادل تر خسروان عالم
الاقزل ارسلان نديدم[10]
شعري از نظامي گنجوي شاعر قرن ششم هجري:
دولت ترکان که بلندي گرفت
مملکت از داد پسندي گرفت
چونکه تو بيدادگري پروري
ترک نه اي هندوي غارتگري[11]
شعري هم از سعدي شيرازي شاعر قرن هفتم هجري بشنويم:
که سعدي که گوي بلاغت ربود
در ايام بـــوبکربـــن سعد بود
جوان جوانبخت روشن ضمير
به دولت جوان و به تدبير پير[12]
حافظ شيرازي شاعر قرن هشتم هم در مورد پادشاهان ترک و ترکان گويد:
احمـد الله علــي معــدله الســلطان
احمد شيــخ اويـس حسن ايلخـاني
خان بن خان و شهنشاه شهنشاهنــژاد
آنکه ميزيبد اگر جان جهانش خـواني
ديـده نا ديده به اقبال تو ايمــان آورد
مرحبا اي به چنيــن لطف خدا ارزاني
مــاه اگر بيتو بر آيد به دونيمش بزنند
دولت احمدي و معـــجزة سبحــاني
جلــوة بخت تو دل ميبرد از شاه و گدا
چشم بد دور که هم جاني و هم جانـاني
بر شکن کاکل ترکانه که در طالع توست
بخشش و کوشش خاقاني و چنگيزخاني. . .
اي نسيم سحـــري خاک درِ يار بيــار
کــه کنــد حافظ ازو ديدة دل نوراني[13]
عبيد زاکاني نيز در مورد پادشاهان ترک گويد:
طلوع کرده ز مشرق طلايه خورشيد
چو از بلاد حبش پادشاه ترکستان
سنايي غزنوي نيز گويد:
ز يثرب علم دين خيزد عجب اين است
که صاحب همتان آيند ز بنياد ترکستان
اوحدي مراغهاي هم از ترکان چنين ياد ميکند:
ميل ترکان کن که يابي برقرار
نزد ترکان رو که بيني بر دوام
چه ضرورت به ترک تازيدن
پيش شمشير مرگ بازيدن
شمسالدين کاشاني در شاهنامة خود به تاريخ اقوام ترک ميپردازد و تاريخ ترکان را از قول «زبيدار» و داننده ترکان پير چنين نقل ميکند:
زبيدار و داننده ترکان پير
ز تاريخ دان مردم يادگير
بپرسيد يکسر سخنها به اصل
ز هر جا بدست آمدش فصل فصل
به نزديک هر مير و هر مهتري
ز ترکان درين باب بُد دفتري[14]
باباطاهر همداني در سال ۴۴۷ هـ . ق با طغرل بيگ سلجوقي ملاقات داشته و به گفته راوندي «. . . بابا سر ابريقي شکسته که سالها از آن وضو کرده بود در انگشت داشت بيرون کرد و در انگشت سلطان کرد و گفت: مملکت عالم چنين در دست تو کردم. . . سلطان پيوست در آن ميان تعديدها داشتي و چون مصافي پيش آمدي آن در انگشت کردي».[15]
اکثر شاعران فارس و فارسي گوي از پادشاهان ترک تمجيد و از ترکان به نيکي ياد کردهاند.
«در نيمه دوم سدة ششم هجري يکي از دولاوران ترکان سلجوقي … موسوم به ارسلان بنطغرل و معروف به «شاه ارسلان طغرل» در سال ۵۵۵ در عراق و ايران مرکزي بر تخت سلطنت نشست و در سال ۵۷۳ هـ وفات يافت و پس از او فرزندش طغرل بنارسلان (۵۹۰-۵۷۱) زمام امور را بر دست گرفت. اينان بر عراق عجم [اراک و مناطق مرکزي ايران], آذربايجان و سويهاي آن حکومت ميکردند که به «سلجوقيان عراق» معروفند. حکومت آنان بر اين خطه از کشورمان از سال ۵۱۱ هـ الي ۵۹۰ هـ دوام داشته است. . . اين سلاطين دلاور, همگي اهل فضل و ادب بودند و به پرورش شعراي عجم و تربيت آنان شهرت داشتند و شاعران و نويسندگان بزرگ فارسي گوي و فارسي نويس در خدمت آنان به سر ميبردند و به تعريف و تمجيد از بزرگواريها و قهرمانيهاي آنان ميپرداختند.
از جمله ظهير فاريابي, خاقاني شرواني, اثير اخسيکتي, نظامي گنجوي, قوامي رازي, جمالالدين و کمالالدين اصفهاني و ديگران در خدمت آنان توانستند ادب فارسي را مشحون از ترک ستايي و تمجيد از دلاوريهاي سرداران
ترک ايراني بسازند.»
«ارسلان» پدر و «طغرل» پسر, در ميان شاعران پر آوازة عصر خود چنان محبوبيتي يافتند, که اين شاعران در ديوانهاي خود چکامههاي چندي به نام آنان ساختند و رواج دادند. از جملة آنان ميتوان به ترکيب بند معروفي از اثيرالدين اخسيکتي اشاره کرد که چنين شروع ميشود:
چرخ يار ارسلان طغرل است
کار, کار ارسلان طغرل است
از در ايجـــاد تــا خـط عــدم
گيرودار ارسلان طغرل است
هر دلي کز داغ خذلان فارغ است
دوستدار ارسلان طغرل است
چرخ گردان با کمر شمشير نعش
چتردار ارسلان طغرل است
بارگاه فتح و ديوان ظفر
در جوار ارسلان طغرل است
شعر من سر بر نهم گردون کشيد
کاختيار ارسلان طغرل است.»[16]
کمالالدين اصفهاني پسر جمالالدين هم, پسر سلطان محمد خوارزمشاه را [چنين] مدح گفته است:
«اي در محيط عشقت سرگشته نقطة دل
وي از جمال رويت خوش گشته مرکز گل
زلف تو بر بنا گوش, ثعبان و دست موسي
خال تو در زنخدان هاروت و چاه بابل
دو رسته در دندان چون از رخت بتابد
گويي گر ثريا در ماه کرده منزل
اي گرد آستانت بوسه گه سلاطين
وي ماه آستينت قبلهگه افاضل. . . ».[17]
اثير اخسيکتي در قصيدة ديگر براي راهيابي به دربار قزل ارسلان در مدح وي گويد:
«اي کمينگاه فلک ابروي تو
آبروي آفتاب از روي تو
جاي جانها گوشة شپّوش تو
دام دلها حلقة گيسوي تو
کرد خلقي را چو غنچه چشم بند
يک فسون از نرگس جادوي تو. . .
چون برابر گونهاي باشد بجهد
ملک هر دو عالم و يک موي تو
سوي خود ميخوانيم يک ره بگوي
تا کدامين سوست آخر سوي تو
بر سر کوي غمت بر, تا «اثير»[18]
هاي هويي ميزند بر بوي تو
کم نگردد رونق حسن تو هيچ
گر بيفزايد سگي در کوي تو. . . !»[19]
سيد اشرف (حسن غزنوي) شاعر قرن ششم در سوگ مرگ سلطان مسعودبن محمد ملکشاه سلجوقي چنين مرثيهاي را سروده است:
«اي بوده خسروان را همچون پيامبري
پرورده بندگان را همچون برادري
هر ديده از وفات تو گريان چو چشمهاي
هر سينه از فراق تو سوزان چو مجمري
از حسرت تو چيست جهان پاي در گلي
در ماتم تو کيست فلک خاک بر سري
دي از تو سور بود به هر جا و مجلسي
و مروز ماتميست به هر شهر و کشوري
گوهر اگر ز خاک بر آرند اي عجب
در خاک چون نهاد فلک چون تو گوهري
دردا که دهر لشکر عمر تو برشکست
اي بارها شکسته به يک حمله لشکري
اين طرفه کز وفات پسر شد پدر يتيم
اندر فراق خسرو چون شاه سنجري
شاه فرشته سيرت مسعود در گذشت
همچون فرشته از سر افلاک برگذشت.»[20]
قصيدهاي هم از انوري ابيوردي در مدح سلطان سنجر سلجوقي:
«گر دل و دست بحر و کان باشد
دل و دست خدايگان باشد
پادشاه جهان که فرمانش
بر جهان چون قضا روان باشد…
خسروا بنده را دو سه سال است
که همي آرزوي آن باشد
کز نديمان حضرت ار نشود
از مقيمان آستان باشد
بخرش پيش از آنکه بشناسي
کانگهي رايگان گران باشد
چه شود گر ترا درين يک بيع
دست بوسيدني زيان باشد…
ملکا مملکت غلام تو باد
ملک همنام تو بنام تو باد
ساحت آسمان زمين تو گشت
خواجة اختران غلام تو باد
حشمت از حشمت تو محترم است
همه حشمت از احتشام تو باد
اشهب روز و ادهم شب را
پيشه ليسيدن لگام تو باد
گرهي کان قضا بنگشايد
سخرة دست اهتمام تو باد…»[21]
محمد راوندي نويسنده کتاب تاريخي «راحهالصدور» که خود شاعر نيز بوده بعد از مرگ سلطان طغرل سوم در سال ۵۹۰ هـ. ق در سوگ او چنين شعري را در کتاب «راحهالصدور» آورده است.
«مرا باري درين حالت زبان نيست
دل انديشه و طبع بيان نيست
چگونه مرثيت گويم شهي را
که مثلش زير چرخ آسمان نيست
دريغا لطف آن شکل و شمايل
که سروي چون قدش در بوستان نيست
دريغا آن همه سهم و مهابت
که بي او بازو دين را توان نيست
دريغا شخص او کز وي اثر نه
دريغا نام او کز وي نشان نيست
کجا شد آن همه مردي که گفتي
سپهر پير مرد اين جوان نيست
دريغا آن چنان چابک سواري
که يکران حياتش زير ران نيست
از آن پشت جهاني شد شکسته
که بر روي زمين شاه جهان نيست…»[22]
شوونيستها براي تحقير ترکان و سلاطين ترک که قدرت ادارة امپراتوري عظيمي از چين تا قلب اروپا را داشتند و اين کار ميسّر نبود مگر به تدبير و انديشه و ذکاوت بالا و سياستمداري دقيق؛ و ادبا, شعرا, فلاسفه و بزرگان علم و انديشه هزار سالة اخير ايران مديون توجه و عنايت آنها بوده در کتاب «زبان فارسي در آذربايجان» مينويسند:
«اما فاتحان سلجوقي, حکمراناني جاهل و بي سواد بودند که قدرت خود را فقط به نيروي بربريت تحصيل کرده و اغلبشان حتي خواندن و نوشتن زبان فارسي را هم بلد نبودند. ابوبکر محمدبن عليابن سليمان راوندي در راحهالصدور (تاريخ آل سلجوق) مي نويسد: «… و چون به تاريخ سبع و سبعين خمس مائه, سلطان شهيد را (منظورش سلطان طغرل سوم پسر معزالدين ارسلان است). هوس خط افتاد مولانا زينالعابدين مجدالاسلام استادالملوک و السلاطين محمودابن محمد ابن علي راوندي را که حال دعا گوست تفقد فرموده و او را تشريف استادي ارزاني داشت…» دقت کنيد! در اين تاريخ تقريباً يکصد و پنجاه سال از حکومت آل سلجوق بر ايران (يا بر قسمتهايي از ايران) ميگذشت ولي طغرل سوم تازه در ششمين سال سلطنتش شروع به ياد گرفتن خط و زبان فارسي کرده بود!»[23]
ناسيوناليستهاي افراطي نميخواهند باور کنند تا شروع حاکميت مستبدانه رضاخان در ايران, زبان فارسي (دري) زبان با اهميت و مرسوم مکتبهاي ايران نبوده و در مکاتب و حوزه هاي علمي قرون گذشتة ايران به زبان عربي تحصيل ميکردند و علما و دانشمندان استعدادهاي خود را در زبان عربي بروز ميدادند.
دانشمنداني چون زکرياي رازي, ابوريحان بيروني, ابن سينا و بسياري ديگر, آموختههاي علمي خود را در رشتههاي مختلف طبيعيات, رياضيات, طبّ, فلسفه, نجوم و…. به زبان فارسي کسب نکردند و اثرهاي علمي خود را هم به زبان فارسي ننوشتند!
زبان رسمي حوزههاي علمية امروز ايران نيز که در حقيقت نماد مراکز علمي قرون گذشته است به عربي است و طلاب حوزه هاي علميه قم و ديگر مراکز, علوم اصلي و پايه را به زبان عربي تحصيل ميکنند و حتي کتابهاي خود را هم بيشتر به عربي مي نويسند![24]
بنا به نوشته دکتر رحمت مصطفوي: « در زماني که ايران مرکز علم دنيا بود, علم ايراني به زبان عربي تجلّي ميکرد و هيچ وقت در قالب زبان فارسي قرار نگرفت, و به همين جهت زبان فارسي, هر قدر هم زيبا و گسترده و عالي باشد, هيچوقت به درجة «زبان تمدن» نرسيد, زبان تمدن آن روز, «زبان تمدن اسلامي» يعني عربي بود. در نتيجه اين وضع اسفناک به وجود آمد که زبان فارسي هيچوقت در سراسر تاريخ, زبان علمي نبوده است و هميشه از علم خالي بوده است.»[25]
اگر نوشته ناسيوناليستها افراطي درست بود و بر پايه تاريخ واقعي هم استوار بود, حتي اگر سلطان طغرل سوم خواندن و نوشتن فارسي را هم نميدانست ايرادي بر او نبود زيرا در آن دوران زبان فارسي زبان علمي و با اهميتي به حساب نميآمده است که سلطان سلجوقي از ندانستن آن دچار شرمندگي و مشکل شود, بلکه زبان علم و فلسفه و رياضيات, نجوم و غيره را به زبان عربي کسب ميکردند و در دربار هم به ترکي صحبت ميکردند!
در آن دوران, زبان فارسي بيشتر در مجالس جشن و سرور و جهت تعريف و تمجيد از سلاطين به کار گرفته ميشد. که اغلب به درد شعرا ميخورد تا با سرودن شعري در شأن و شوکت پادشاهان انعامي از آنها کسب کنند و يا مورخيني با نوشتن تاريخ فتوحات سلاطين ترک به نان و نوايي برسند!
چنانکه خود محمد راوندي نويسنده کتاب ياد شده «راحهالصدور» که در خدمت سلطان طغرل سوم بود وقتي طغرل در جنگ با خوارزمشاهيان کشته ميشود وي پريشان و مضطرب ميگردد و در کتاب «راحهالصدور. . .» چنين مينويسد:
«در آن وقت که من در کلبة اندُهان و کاشانة غمان و بيتالاحزان نشسته بودم سر در کنج عزلت کشيده و تجرّد و وحدت برگزيده و فراغت و انزوا اختيار کرده روي در روي رياضت و قناعت آورده و بعد از واقعة سلطان سعيد و جهاندار شهيد طغرل بنارسلان… کس را رتبت و منزلت مخدومي نشناخته و با خود بساخته شبي مادر جهان رداي قير در سر گرفته بود و چادر سيمابي بر روي چرخ دولابي بسته,… لعبت حدقه پرتاب کرده بود و لشکر تفکر تاختن آورده چندان تراکم غم برهم آمده که روح مجروح بيم بود که از عالم طبيعت غايب شود… حواس خمسه از کار بشده و اعضاي بسته از پرگار بيفتاده گاهي با خود ميگفتم بي مخدومي و ممدوحي کريمي باغ دانش بيبر و مهمل و معطّل ماند و بيصلات جسيم از شبيخون فقر ايمن نتوانم بود و من که خدمت چنان پادشاهان جهاندار و بزرگان نامدار کرده باشم با خسيسان ناکس و دونان بيهوس چگونه در سازم… و گاهي ميانديشيدم که کاشکي ماهي از برج سلاطين يا پادشاهي از پادشاهان روي زمين سلجوقي نژاد ظاهر شدي که دل بر خدمت او مطمئن بودي,…»[26]
با اين حال, ببينيم در کتاب تاريخي «راحهالصدور», محمدبنسليمان راوندي دربارة ادعاي ناسيوناليستهاي افراطي مبني بر اينکه طغرل سوم تا سال ششم سلطنت خود بيسواد بوده و در اين سال شروع به يادگيري خواندن و نوشتن کرده, هر چند که اين سواد در مورد زبان کم اهميت فارسي در آن دوران باشد چه نوشته است؟!
کتاب تاريخي ياد شده که نام کامل آن «راحهالصدور و آيهالسرور در تاريخ آل سلجوق» نام دارد بوسيلة «محمدبنعليبن سليمانالراوندي» بعد از مرگ طغرل سوم در سال ۵۹۹ هـ. ق نوشته شده و در سال ۶۰۳ هـ. ق به سلطاني ديگر از آل سلجوق بنام غياثالدين کيخسروبن قلج ارسلان که از سلجوقيان روم (ترکيه امروزي) بوده تقديم شده است.
کتاب ياد شده بوسيله محقق مشهور محمد اقبال تصحيح و استنساخ شده و در ماه آگوست سال ۱۹۲۱ ميلادي در دانشگاه کامبريج بوسيله مصحح مقدمهاي در ۴۲ صفحه به زبان انگليسي در توضيح کتاب به آن افزوده گرديده و صورت استنساخ شده آن با توضيحات و اضافات محقق منتشر شده است.[27]
بر اين کتاب در سال ۱۳۳۳ هجري شمسي به وسيله بديعالزمان فروزانفر استاد دانشگاه تهران مقدمهاي ديگر افزوده شده و احتمالاً در آن زمان از روي نسخة استنساخ شده و تصحيح شده آن عکسبرداري و در ايران منتشر شده است.
چاپ دوم اين کتاب در سال ۱۳۶۳هجري شمسي به وسيله علي اکبر علمي در هزار نسخه و باز به شکل عکسبرداري شده صورت گرفته است.
در مقدمه اين کتاب که بوسيله بديعالزمان فروزانفر نوشته شده است دربارة موضوع يادگيري خط به وسيله طغرل سوم چنين آمده است:
«در سال ۵۷۷ [هـ. ق] که طغرلبن ارسلان را سوداي تعليم خط در دل جايگير افتاد زينالدين محمودبن محمدبن محمد را بخدمت خواند و تشريف استادي ارزاني داشت و اين فن شريف را از وي بياموخت و بکتابت و مصحفي سي پاره آغاز نمود و هر چه او مينوشت نقاشان و مذهبان بزرحل تکميل ميکردند و بر هر جزو از سيپاره صد دينار بخرج ميرفت و مصنف کتاب نيز در آرايش آن مصحف بامر سلطان اشتغال ميورزيد».[28]
در سطور بالا نه بر يادگيري خواندن و نوشتن فارسي, بلکه بر يادگيري فنّ خط که فن خوشنويسي است اشاره شده است که سلطان, بعد از يادگيري اين فنّ, اولين کارش را با خوشنويسي کلام خدا شروع ميکند و تذهيبکاران و نقاشان هم آنرا تزئين ميکنند! دربارة اين موضوع, در خود کتاب «راحهالصدور» چنين آمده است: «… و چون خط منسوب شد تبرّک کرد بکلام ربالعالمين و تمسک بحديث سيدالمرسلين که خبر: مَنْ کَتَبَ بِسِمِاللهاِلرّحمنالرّحيم فَاَحسَنَ خَطَّه غفِرلَهُ مصحفي سيپاره مبدا کرد و مينوشت و نقاشان و مذهبّان را بياورد تا هر چ [چه] او مينوشت ايشانش بزر حلّ تکحيل ميکردند, بر هر جزوي سيپاره صد دينار مغربي خرج ميشد».[29]
محقق مشهور محمد اقبال در مقدمة انگليسي نيز در صفحه ۱۶ دربارة چگونگي نوشته شدن کتاب بوسيله مورخ و تقديم آن به سلطان کيخسرو از سلجوقيان روم, با نام بردن از سلطان طغرل سوم آخرين پادشاه سلجوقي به عنوان «مردي بزرگ و عالم» و موضوع يادگيري فن خط به وسيله ايشان و نوشتن سيپاره (سي جزء قرآن) بعد از متخصص شدن در اين هنر به وسيلة او و تزئين تذهيب نقاشان چنين آورده است:
در اين صفحه در متن انگليسي در توضيح چگونگي يادگيري فن خط به وسيلة طغرل سوم جملة:
»..he was struck with a desire to learn calligraphy…«
بکار برده شده است که «… او با اشتياق تمام براي رسيدن به آرزوي خود براي يادگيري خوشنويسي…» معني ميدهد و کلمة «Calligraphy» در تمام فرهنگهاي انگليسي به فارسي جز «فنّ خط, خوشنويسي» معناي ديگر ندارد!
حال ناسيوناليستهاي افراطي با تحريف آشکار کتابهاي تاريخي چه هدفي را دنبال ميکنند کاملاً آشکار است!
آنها وقتي در متون سراپا تعريف و تمجيد از سلاطين ترک سلجوقي توسط مورخ «راحهالصدور» چيزي براي رسيدن به اهداف خود پيدا نميکنند به تحريف آن متوسل ميشوند!
لازم است ياد آوري شود که سلطان طغرل سوم در زماني که شروع به يادگيري فن خوشنويسي ميکند سيزده سال بيشتر نداشته است! زيرا وي در هفت سالگي بر تخت سلطنت نشسته و در سال ششم سلطنت خود اقدام به يادگيري فن خوشنويسي کرده است.[30]
محمد راوندي مؤلف کتاب «راحهالصدور» در اين مورد مينويسد:
«سلطان طغرل پادشاهي بود در آشيان دولتزاده و در خاندان اقبال نشو يافته, ملکي نابيوسيده بدو رسيده و کسوت ناکوشيده پوشيده, از مهد به تخت تحويل کرده و از مکتب ادب بيتعب طلب بر مرکب ملک سوار شده…»[31].
حال ببينيم در فرهنگ دهخدا در مورد طغرل سوم چه نوشته شده است؟
در مادة «طغرل» در فرهنگ «دهخدا» چنين آمده است:
«ابن ارسلان, السلطان اعظم رکن الدنيا معز الاسلام و المسلمين, ابوطالب طغرل بن ارسلان قسيم اميرالمومنين (طغرل ثالث) (۵۷۱-۵۹۰ هـ ق) کمال دولت و کامياري و وفور حشمت و بختياري سلطان ماضي طغرل سلجوقي از آن زيادت بود که دست عبارت به دامن شرح اندکي از آن رسد يا عشري از معشار آن ارحيز وصف آيد. به تأييد الهي و عنايت لايزالي که مستدعي سعادت ابدي و مقتضي دولت سرمدي است اختصاص يافته بيتکاپوي جنگ, چنگ در دامن مراد زد و بيتعب طالب, عروس مملکت را در کنار گرفت و بيزحمت غرس, ميوه سلطنت از درخت دولت بچيد و در رعايت نام نيک اندوخت و در اشاعت خيرات و انعام درباره رعايا و رعاه (ت) و دفع ظلمه و سد اطماع مستاکله, رفع رسوم اهل عدوان و احسان در حق عامه عالميان مشاراليه گشت. و در احياء قواعد اجداد و تجديد مراسم اسلاف سعي بليغ نمود و در عهد پادشاهي او کژي جز در زلف دلبران چين به دست نميآمد, و فتنه جز از چشم خوبان نازنين بر نميخاست. ذاتش مستجمع کمالات نفساني, خصايص جهانباني بود.
صورت پسنديده و سيرت گزيده داشت و به علم و هنر آراسته و به عقل و فضل پيراسته بود. در سخنداني موي شکافتي, و شعري روان چون آب حيوان گفتي. تعظيم علما و انعام درباره فضلا علي الدوام فرمودي, و التفات خاطر ايشان سبب ازدياد رونق امور و اتمام مناهج جمهور دانستي. . . . ».[32]
ويل دورانت مورخ مشهور هم در مورد پادشاهان ترک, از آن جمله دربارة سلطان محمود غزنوي ميگويد:
«محمود پيش از هر درگيري مهمي نماز ميکرد و دست به دعا بر ميداشت و از خدا طلب برکت ميکرد. يک سوم قرن سلطنت کرد [از ۳۸۹-۴۲۱ هـ ق] و چون در گذشت, سالخورده و سرافراز بود. مورخان مسلمان او را بزرگترين سلطان زمان و يکي از شاهان بزرگ آن عصر به شمار ميآوردند».[33]
در لغتنامه دهخدا هم در ماده «سلطان محمود غزنوي» چنين آمده است: «… سلطان محمود که اولين پادشاه مستقبل و بزرگترين فرد خاندان غزنوي است به دليري و بيباکي و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاريخ اسلام بسيار مشهور شده مخصوصاً غزوات او در هند و غنايمي که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه و اشعار و کتبي که به نام او ترتيب يافته, نام او را در اکناف و اطراف عالم معروف کرده است… از علماي دستگاه محمودي هيچکسي جليلالقدرتر و بزرگوارتر از ابوريحان بيروني نيست…».
ويل دورانت در مورد حکومت بابريان هند هم ميگويد:
«بابر بنيان گذار سلسلة تيموريان هند مردي بود به تمامي همچون اسکندر, دلير و افسون کننده, هم از اعقاب تيمور بود و هم از اعقاب چنگيز, تمام کارداني اين دو را . . . به ارث برده بود. . . دهلي را تصرف کرد, و در آنجا بزرگترين و خيرخواهترين سلسله بيگانه را که بر هند حکومت کردند بنا نهاد. از چهار سال صلح و آرامش برخوردار شد, شعرهاي عالي سرود, خاطرات خود را نوشت؛ و در چهل و هفت سالگي چشم از جهان فرو بست, حال آنکه در عمل و تجربه به اندازه يک قرن عمر کرده بود.».[34]
اکبرشاه نيز از سلسلة تيموريان هند پادشاهي کاردان و فرزانه بود که بر هندوستان حکومت ميکرد, ويل دورانت دربارة او نيز ميگويد: «. . . اينها سرآغازهاي . . . کار مردي بود که مقدور بود از فرزانهترين و بافرهنگترين همه شاهاني باشد که تاريخ تاکنون شناخته است. . . امپراتور [اکبرشاه] قانونگذار, مجري, و قاضي بود؛ او در مقام ديوان عالي ساعتها وقتش را صرف شنيدن حرفهاي دادخواهان مهم ميکرد. بنا بر قانون او, ازدواج در صغرسن [کوچکي], و ساتي اجباري ممنوع, و ازدواج مجدد بيوگان مجاز شد. رسم بردگي اسيران و کشتار حيوانات را براي قرباني بر انداخت و به همه اديان آزادي داد؛ راه صاحبان استعداد, با هر عقيده يا نژادي, را باز کرد و رسم سرگزيت را بر چيد و آن جزيهاي بود که حکام افغان از هندواني که به دين خود مانده بودند ميستادند. . . ».[35]
رنه گروسه نيز در مورد ترکان ميگويد:
«بايد تکرار کنم که اگر بر روي اين جنبه از تاريخ قديم ترکان تکيه ميشود, براي تذکر اين نکته است که روح ترکان با چه سهولتي ميتواند با اديان بزرگ جهان که از معنويت برخوردارند خود را سازگار سازد و اين خصلت تا چه اندازه با تمدن همراه است. . . . خصوصيت دوم اقوام ترک استعداد فرماندهي يا, به عبارتي صحيحتر, سازماندهي است. يعني سازمان دادن به اجتماع اقوامي که غالباً از نژادهاي مختلف هستند. بايد توجه داشت که اين خصوصيت وجه مشترک ترکان با روميان است ابرهارد اخيراً توجه ما را به مساعي خاندان ترک توپا (۳۹۸-۵۵۷) در فراهم آوردن وحدت و ثبات در چين شمالي و کوشش مشابهي که به وسيلة ترکان شاتو (۹۰۷-۹۳۶) صورت گرفت جلب کرده است. در غرب آسيا (منظور فلات پامير است) سلسلههاي ترک به اقدام مشابهي دست زدند. ترکان غزنوي (۹۶۲-۱۱۸۶) نيز به ترکيب تاريخي افغانستان کنوني شکل بخشيدند.
سلجوقيان کبير (۱۰۳۷-۱۱۵۷) براي نخستين بار پس از حملة اعراب موجبات وحدت شاهنشاهي ايران را فراهم آوردند. . . . در هند نيز سلاطين گورکاني مستقر در دهلي بودند. اينها مظهر نظام و انضباط که خوي ترکها است, بشمار ميآمدند و از زمان بروي کار آمدن اين نوادههاي تيمور (۱۵۲۶-۱۷۰۷) بود که موجبات وحدت هند و ايجاد امپراتوري در اين کشور فراهم گرديد. . . ترکها مردماني مثبت انديش و از هر گونه رجزخواني و خيالبافي به دور بودند. . . ».[36]
رنه گروسه گرچه در کتاب «امپراطوري صحرانوردان» به صورت جانبدارانه از غرب و تمدن غربي و چين, و ارائه تصوير مبهم و متضاد از امپراتوري ترکان به تحرير تاريخ ميپردازد ولي ناگزير به ابراز حقايق ميشود:
«همانطوريکه مساعدت و معاضدت فرانکها از رم متمدن براي ايستادگي در برابر«ژرمانيسم» ساکسونها و «نورمانها» عاملي مؤثر براي پايداري رم بود همانطور نيز فرهنگ چين پشتيبان و نگاهباني بهتر از همين «توپا» ها در قرن پنجم براي بقاي خود نميتوانست بيابد. اسلام غرب و ايراني نيز سرداري وفادارتر از سلطان سنجر غيور و شجاع براي ادامة حيات خود نميتوانست پيدا کند. همين ترک و مغولها. . . هستند که اقدامات شاهنشاهان سابق يا فعاليتهاي «پسران آسمان»[37] را تکميل ميکنند هيچ يک از خسروها يا خليفهها نتوانستند بر تخت سلطنت ملل يوناني و مسيحي بنشينند و داخل کليساي ايا صوفيا (سوفي مقدس) بشوند ولي جانشينان پيشبيني نشده آنها من جمله پادشاه عثماني در قرن پانزدهم کار نکردة آنها را انجام داد و مورد کمال تمجيد و تحسين دنياي اسلام قرار گرفت.».[38]
رنهگروسه در جاي ديگر در مورد خصوصيات چنگيزخان مغول هم نظري اين چنين دارد:
«. . . چنگيزخان واجد خصائل حميده و صفات شريف و نجيبي بوده و عليرغم نويسندگان مسلمان که او را «ملعون» قلمداد ميکنند وي را در عالم مديريت حيثيت و مقامي رفيع است. يکي از خصوصيات اخلاقي و خصائل ذاتي او انزجار مفرط او است از خيانت. خدمتگزاراني که براي جلب عطوف و مساعدت او به ارباب و ولي نعمتهاي خود خيانت ميکردند به حکم چنگيزخان به قتل ميرسيدند. برخلاف, مکرر ديده شده که کساني را که تا آخرين مراحل نسبت به ارباب خود وفادار بوده و عليه چنگيزخان با کمال پايداري جنگيدهاند پس از فتح به خدمت پذيرفته و از وفاداري آنها تقدير نموده است. . . لباس چنگيز که از پوست حيوانات بوده و ملل را قلع و قمع مينموده است با يک عظمت جبلي و بزرگواري طبيعي و نزاکتي کمنظير رفتار نموده که گويي او نوگل باغ نجابت بوده است. خودچينيان از اين حسن رفتار او دچار تعجب ميشدهاند. او نجيبزاده بود از خاندان اصيل با روحي شاهانه که ابداً از ترقي و تعالي سرسامآور خود سرمست غرور و تکبّر نميشد. چنگيزخان که رأي رزيني در سياست داشت ميخواست از تجارب دول متمدن استفاده کند و به همين سبب مشاورين و رايزناني در دستگاه خود داخل کرد. . . «مارکوپولو» مينويسد: «او مُرد و مرگ او ضايعهاي عظيم بود زيرا وي مردي بود فرزانه و محتاط.».[39]
رشيدالدين فضلاله مورخ مشهور دورة مغول «۷۱۶- ۶۴۵ هـ ق» (۱۲۴۷-۱۳۱۸ ميلادي) نيز در کتاب تاريخي «جامعالتواريخ» دربارة پندها و نصايح چنگيزخان از زبان وي مينويسد:
«… چون مرد از شراب و طراسون مست شود, همچون نابينا شود, که چيزي نتواند ديد و کر گردد. چون او را خوانند, نشنود. و گنگ گردد, چون با او سخن گويند, جواب نتواند گفت, و مرد چون مست شود, مانند کسي بود که در حالت مرگ باشد. اگر خواهد که راست بنشيند نتواند, همچنانکه کسي که او را زخم بر سر زده باشند, مدهوش و متحير مانده باشد. و در شرابخواره عقل و هنر نباشد و خلق و سيرت نيکو هم نباشد. کارهاي بد ميکند. ميکشد و ميزند… و پادشاه (که) بر شراب و طراسون حريص باشد, کارهاي بزرگ و يوسونهاي عظيم را جيدا ميشي نتواند کرد و مرد کشکبو که بر خوردن شراب حريص باشد, بلاي عظيم به وي رسد…».[40]
رشيدالدين فضلاله در مورد سلطان ديگر مغول هم گويد:
«حق جل و علا ساية سلطنت پناه پادشاه جهان, شهنشاه زمين و زمان, خدايگان خواقين ايران و توران, مظهر فيض و فيض رحمان, مظهر شعار اسلام و ايمان, داراي دين پرور و جمشيد دادگستر, محيي مراسم جهانداري, معلاي اعلام کامگاري, باسط بساط معدلت, فياض بحار رحمت, مالک ممالکت فرمانروايي, وارث سرير چنگيزخاني, سايه اله, ناصر دين الله تا انقراض جهان و انقضاي زمان بر سر کافة انام پاينده و مستدام دارد و يرحمالله عبداً قال آمينا.».[41]
در فرهنگ دهخدا نيز در ماده چنگيز دربارة خصوصيات چنگيزخان چنين آمده است:
چنگيز: «… اهميت و اخلاق چنگيز؛ چنگيزخان مردي کاردان و لايق بود, پايدار و خونسرد بود و از غرور و نخوت پرهيز داشت». عدل چنان بود که در تمام لشگرگاه هيچکس را امکان آن نبود که تازيانه افتاده از راه برگرفتي جز مالک آن را و دروغ و دزدي را در ميان لشکر او کس نشان ندادي و هر عورت که در تمام خراسان و زمين عجم بگرفتندي اگر او را شوهر بودي هيچ آفريده بدو تعلّق نکردي… دروغ امکان نبودي که هيچکس بگويد و اين معني روشن است (طبقات ناصري صص ۳۷۵- ۳۷۴».).
ترکان قبل از اينکه امپراتوري سلجوقي از چين تا اروپا را به دست بگيرند بخاطر لياقت و کاردانيشان عملاً حکومت خلفاي عرب را اداره ميکردند. در حقيقت خلفا تنها نام خود را بر حکومت داشتند, ولي اداره آن در دست ترکان بود!
«… خليفه که از سلطه و نفوذ ايرانيان بيم داشت, چون حمايت و دوستي عرب را از دست داده بود سعي ميکرد, نيروي ترکان را تکيهگاه خويش سازد… از اواخر دورة معتصم دربار خلافت يکسره به دست ترکان افتاده بود با اينهمه تا معتصم زنده بود… از او فرمانبرداري ميکردند اما پس از او ديگر از هيچ خليفهاي اطاعت نميکردند. آنها در بغداد بر خليفه چيره بودند… نفوذ ترکان مخصوصاً پس از کشته شدن متوکل توسعه بيشتري يافت. پس از قتل متوکل ترکان به قول مؤلف الفخري بر ملک استيلا يافته بودند. و خليفه در دست آنها چون اسيري بود که اگر ميخواستند ميکشتند و اگر ميخواستند ميبخشودند. نوشتهاند «که چون معتز بر سرير خلافت نشست کسانش منجّمان بياوردند و گفتند بنگريد تا او چه مدت خواهد زيست و چه مدت بر سرير خلافت خواهد ماند. يکي از ظرافا در مجلس حاضر بود گفت من از اينها بهتر ميدانم. گفتند تو ميگويي چند سال ميزيد و چند سال حکم ميراند: گفت تا هر وقت که ترکان بخواهند. هر که در مجلس بود از اين جواب بخنديد».[42]
بر خلاف ادعاي ناسيوناليستهاي افراطي و پانآريائيستها, پادشاهان ترک علاوه بر سياستمدار و کشوردار بودن, خود را به سلاح علم نيز مجهز ميکردند.
امير تيمور که جهانگشايي او بر کسي پوشيده نيست قرآن را نه تنها از حفظ ميخواند, هنگام فتح شيراز در مسابقهاي که با حافظ شيرازي شاعر معروف, در قرائت قران داشت و خود او اين مسابقه را ترتيب داده بود در خواندن آيهها و سورههاي قران از آخر به اول بصورت حفظ که حافظ قادر به خواندن آن نبود برنده اين مسابقه ميشود !
«گفتم اي مرد شيرين سخن, نيکو سخن گفتي و جوابي بمن دادي که مرا متقاعد کرد؛ آيا راست است که تو قران را از حفظ داري؟ حافظ جواب داد بلي اي امير. گفتم آيات سورة عرفات را از انتهاي سوره شروع کن و آيه به آيه بخوان. حافظ گفت اي امير, آيا ميگويي که آيات را از انتهاي سوره شروع کنم و به طرف مبدأ بروم؟ گفتم اگر تو حافظ قرآن باشي ميتواني آيات را از انتها شروع کني. حافظ اظهار عجز کرد و من گفتم اکنون تو مرا امتحان کن و هريک از سورههاي قرآن را که انتخاب ميکني بگو تا من آيات را از منتها به طرف مبدأ بخوانم حافظ گفت اي امير من اين جسارت را نميکنم که مردي چون تو را مورد آزمايش قرار بدهم. گفتم خود من به تو اجازه ميدهم که مرا مورد آزمايش قرار بدهي. حافظ سورة «بقره» را انتخاب کرد و من آيات سوره را از منتها به طرف مبدأ خواندم و پس از خواندن هفت آيه, حافظ و ساير عرفا زبان به تحسين گشودند و حافظ گفت اي امير, من اذعان ميکنم که در قبال دانشمندي چون تو خود را حافظ قرآن نميدانم. . . من ميل داشتم که عارفان شيراز را بيشتر ببينم و با آنها صحبت کنم و از آنچه ميگويند لذت ببرم ولي به من خبر رسيد که «اتابک افراسياب بن يوسف شاه» سلطان لرستان, هنگام عبور دستههايي از سواران من, از آنها باج خواسته و چون آنها حاضر نشدهاند باج بدهند تمام آنها را که يکصد و پنجاه تن بودند به قتل رسانيده است. بعد از شنيدن آن واقعه, به هر يک از عارفان که در خانه من حضور يافته بودند هزار دينار زر عطا کردم و به «شيخ حسين بن قربت» که هزار دينار دريافت کرده بود پانصد دينار ديگر دادم و سلطنت پارس را به پسرم (ميرانشاه) وا گذاشتم. . .».[43]
الغ بيگ فرزند شاهرخ ميرزا و نوة امير تيمور که در سال ۱۳۹۳ ميلادي در سلطانيه زنجان به دنيا آمده بود و رصدخانه معروف سمرقند را ساخت, فرمولهاي سينوس و تانژانت را در رياضي نوشته است. وي که از رياضي دانان برجسته قرون وسطي و دانشمندان علم هيأت (فضاشناسي) به شمار ميرود در سمرقند که در عين حال خود او فرماندارش بود يک دانشکده علوم رياضي تأسيس کرده بود و شصت دانشمند علوم رياضي را براي تدريس در آن و کار در رصدخانه دعوت کرده بود. الغ بيگ که پايتخت پدرش شهر هرات خراسان بود (امروز اين شهر از شهرهاي افغانستان به شمار ميرود), تنها يک پنجم از اوقات خود را صرف امور دولتي ميکرد و بقيه را در تحقيقات علمي و مطالعات تاريخي ميگذراند.[44]
دولتشاه سمرقندي در تذکره الشعرا (تأليف ۸۹۲ هـ ق) دربارة اين سلطان عالم و رياضيدان آورده است:
«.. . . . اما سلطان مغفور سعيد الغ بيگ گورکان سقي الله برهانه پادشاه عالم و عادل و قاهر و صاحب همت بوده و در علم نجوم مرتبه عالي و در معاني موي ميشکافت. درجه عالمان به عهد او به ذرورة اعلي بوده و فضلا را به دور او مراتب عظمي, در علم هندسه دقايق نما و در مسائل هيئت مجسطي گشا بود و فضلا و حکما متفقاند که به روزگار اسلام بلکه از عهد ذوالقرنين تا اين دم پادشاهي به حکمت و علم مثل ميرزا الغ بيگ گورکان بر مستقر سلطنت قرار نيافته. در علوم رياضي وقوف تمام داشت, چنانکه رصد ستارگان بست به اتفاق حکماي عهد خود چون مفخرالحکماء العلما قاضي زاده رومي و مولانا غياثالدين جمشيد و آن هر دو بزرگوار فاضل آن کار به اتمام نارسانيده وفات يافتند و سلطان همگي همت بر اتمام آن کار گماشته باقي رصد را ميرزا به اتمام رسانيد. و زيج سلطاني اخراج نمود و خطبه به نام خود نوشت و اليوم نزد حکما آن ذيج متداول و معتبر است و بعضي آنرا بر زيج نصيري ايلخاني ترجيح ميکنند و در خطة سمرقند مدرسه عالي بنا فرمود که در اقاليم به زينت و رتبت و قدر آن مدرسة عالي نشان نميدهند و اليوم در آن مدرسة عالي زياده از صد نفر طالب علم متوطن و موظفاند. . . ».[45]
|
||
|
در لغتنامة علامة دهخدا در مادة «الغ بيگ» چنين آمده است: «الغ بيک: (نوه تيمور) پسر شاهرخ از احفاد تيمور لنگ بود. وي با اقتدار و تبحر خويش در علوم و فنون مخصوصاً در علم هيأت شهرت يافت و از نظر وسعت معلومات يکي از اعاظم حکماي اسلام گرديد. زيجي به غايت مقبول موسوم به «زيجاُلغي» و آثار فني دگر به وجود آورد و رصدخانه بزرگي در سمرقند ساخت و کپرنيک کمي بعد از او ظهور کرد و پاية علم هيات جديد را بر اساس حرکت کره ارض نهاد. از اين رو الغ بيک را خاتم هيأت قديم و اختر شناسان اسلام بايد دانست… مدت عمرش ۵۶ سال بود. اين پادشاه ايام حيات را به مطالعه و خدمت به علوم و فنون بسر برد.
محضرش هميشه مجمع ادباء و محفل علما و دانشمندان عصر بود. و بعضي از اشخاص بصير را براي تحقيقات فني تا چين اعزام نمود. زيج او در سال ۱۶۶۵. م. در شهر آکسفورد از انگلستان طبع و نشر شد و به اکثر زبانهاي اروپايي ترجمه گرديد… سرپرسي سايکس در تاريخ ايران «ترجمه فخر داعي گيلاني ج ۲ ص ۱۹۶) چنين آرد؛ الغ بيک پيش از اينکه به جاي پدر قرار گيرد مدت ۳۸ سال در سمرقند حکمراني داشته است و اين دوره مشعشع و فرخندهاي براي اين کشور که مکرر دستخوش غارت و خرابي گرديده محسوب ميشود. تشويق از صاحبان هنر و ترويج از علم و دانش که خود دوستدار واقعي آن بود نامش را به عنوان مؤلف جداول معروف نجومي, منها درجه صحيح و مکمل, که آن از شرق به غرب رسيده براي هميشه باقي نگهداشته است. اين کتاب به وسيله ژان گريوس از اهالي صقليه (سيسيل) و پروفسور هيأت و نجوم در اکسفورد در لاتين انتشار يافته و بعد هم تجديد چاپ شده است. به علاوه الغبيک کسي است که ايران, تقويمي را که در آنجا تا امروز رايج و مورد استفاده است مديون اوست. در اين تقويم مبداء تاريخ سيچقان ئيل نام دارد و دواير دوازده سالهاي هستند که هر سال آن به نام حيواني خوانده شده است».
پس از امير تيمور, شاهرخ ادارة سمرقند و تمامي ماوراءالنهر را به پسر خود الغ بيگ (نوة تيمور) سپرد و خود در هرات حکومت ميکرد. الغ بيگ زير نظر «ساراي خاتون» همسر تيمور از تربيت خوبي برخوردار شد و چهل سال بر سرزميني وسيع فرمان راند. مادرش گوهرشاد در ترميم خرابيها کوشيد و چندين مدرسه و مسجد از جمله مسجد گوهرشاد مشهد را ساخت.
برادر الغبيگ, بايسنقر در کتاب دوستي و تشويق و حمايت اهل علم و هنر شهرتي فوقالعاده يافت. در چنين محيط خانوادگي مساعدي, الغ بيگ نيز با شوق به آباداني و ترويج علم و تحقيق پرورده شد. او هم چون امير تيمور سياست تقويت و تکامل سمرقند را در پيش گرفت. الغ بيگ پشتيبان دانش و هنر بود و خود به فعاليتهاي نجومي ميپرداخت.[46]
بيشتر شعرا, نويسندگان و مورخين معتبر از شجاعت, مهارت و کياست, عدالت و خصائل نيک ترکان ياد کردهاند. دربارة آشنايي با قسمتي از خصوصيات جوانمردانه ترکان, بد نيست به «نبرد ملازگرد» سلطان آلبارسلان سلجوقي با امپراتور بيزانس «رومانوس» که نبردي سرنوشت ساز و بسيار مهم در تاريخ است نظري بيفکنيم:
«فتوحات آلب ارسلان در مرکز آناتولي, خطوط ارتباطي دولت بيزانس را که از توروس و کليکيه به شهرهاي انطاکيه و الرها و ملطيه در شمال سوريه و دياربکر ميرسيد تهديد ميکرد لذا امپراتور رومانوس در راس سپاهي عظيم (تعداد آنرا از ۲۰۰ هزار تا يک ميليون نوشتهاند) که از ملل مختلف تحت تابعيت امپراتوري تشکيل ميشدند (مانند فرانکها, روسها, خزرها, پچنکها, اغزها, قبچاقها, تعدادي يوناني و ارمني, نرمانيها, اسلاوها, کاپادوکيهها, فريکيهها, گرجستانيها) عازم حمله به مرزهاي ايران سلجوقي گرديد. اين اولين جنگ بزرگ ترکان سلجوقي با سپاه انبوه بيزانس بود که در بهار سال ۴۶۳ قمري, ۱۰۷۱ ميلادي روي داد.
آلب ارسلان در برابر اين سپاه عظيم غافلگير شد چه نفرات و زمان کافي جهت رويارويي با آنها را نداشت. امپراتور [بيزانس] به در خواست مهلت و صلح آلب ارسلان جواب مثبت نداد لذا پادشاه سلجوقي چاره را در جنگ ديد و با تعداد کم سپاهيانش آماده جنگ نابرابر گرديد.
. . . . [آلب ارسلان] کفن پوشيده با فروتني به مسجد جامع تبريز رفت و از مردم کمک خواست و سخت بگريست مردم نيز گريستند و تعدادي به وي ملحق گشتند اما باز شماره سپاهيانش افزون بر پانزده هزار نفر نشد و البته اکثريت آنان از مردم آذربايجان بودند, روزي که تلاقي طرفين به وقوع ميپيوست از طرف القائم خليفه عباسي دعايي که قبلاً آماده و به تمام نقاط ايران فرستاده شده بود در منابر خوانده شد. (ساخت دولت در ايران, غلامرضا انصافپور, ص ۵۵۸) بين سپاهيان امپراتوري [بيزانس], با توجه به تعداد کثير و مليتهاي مختلف, هماهنگي و صميميت نبود حتي عدهاي از جنگ ابا داشتند. اما در برابر, آلبارسلان نقشة ماهرانهاي طرح نمود. او سپاه را به چهار قسمت کرد, دو قسمت مأموريت داشتند در اطراف تپههاي ميدان نبرد در ملازگرد پنهان شده منتظر بمانند. شاخة سوم در جاي مناسبي قرار گرفته و وظيفه داشت با نيروي احتياط دشمن مقابله نموده و عقب جبهه را حفظ نمايد. قسمت عمده سپاه به رياست آلبارسلان مأمور مقابله با عمده قواي روم بودند. امپراتور[بيزانس] که نيروي دشمن را کم يافته بود براي اين که آنها را در کام سپاه افزون خود فرو برد, با تمام اردو پيش تاخت و بدون حساب تاکتيک آلبارسلان, سواره نظام سلجوقي را که کمکم شروع به عقبنشيني نموده بودند تعقيب نمود.
هدف ايرانيان [سپاهيان سلجوقي] که دور نمودن امپراتور از مرکز اردوگاه روم بود تحقق يافت. دو قسمت از سواره نظام سلجوقي که در اطراف تپهها مخفي شده بودند چون دشمن را در تيررس ديدند حملة تهاجمي را آغاز کردند. ضرباتي که از پشت و جلو به سپاه امپراتور وارد آمد رومانوس را متوجه موقعيت وخيم کرد و براي اينکه از انهدام سپاه و محاصره گاز انبري دشمن جلوگيري شود فرمان عقبنشيني صادر نمود. اما قشون روم (با توجه به تفرقه موجود در آن) چنان نظم را گسيخته بود که سعي امپراتور عبث به نظر ميرسيد. تنها اميدي که روميان داشتند کمک فوري از جانب نيروي احتياط بود اما فرمانده نيروي احتياط ترجيح داد بدون فوت وقت از محل نبرد عقبنشيني نمايد.
«گرد و غبار ناشي از تاخت و تاز سواران مانع از ديد جنگجويان ميشد و نيز انبوهي روميان باعث گرديد که آنها اشتباهاً همديگر را بکشند و جمع کثيري به اين ترتيب از پا در آمدند. در گرما گرم جنگ نيز يکي از سربازان سلجوقي فردي از روميان را اسير ساخت و قصد کشتنش نمود امّا اسير که امپراتور بود خود را شناساند و به سرعت او را نزد آلبارسلان بردند». (تاريخ ايران از ماد تا پهلوي, حبيباله شاملويي ص ۳۷۱).
خبر اسارت امپراتور, توان ادامة جنگ را از سپاهيان متشتت رومي به کلي بر گرفت و آنان روبه گريز نهادند. احتمالاً سرداران متعدد سپاه رومي نيز بعد از شنيدن خبر اسارت امپراتور, قبل از اينکه تمام نيروهاي تحت امرشان از بين بروند به سرعت عقبنشيني و ترک ميدان جنگ نمودند تا زود خود را به روم رسانده و سعي در جانشيني امپراتور يا رسيدن به ساير مقامات عالي نمايند. شب نشده خبر انهدام اردوي روم توسط جارچيان اعلام گرديد. «در صحبتي که آلبارسلان با رومانوس نمود از او پرسيد, اگر او پيروز شده بود با آلبارسلان چه ميکرد؟ امپراتور جواب داد دستور ميدادم ترا برهنه کنند و آنقدر شلاق بزنند تا جان سپاري, و در جواب اين سئوال که خيال ميکني چه رفتاري با تو انجام خواهد شد جواب داد جز مرگ به چيزي نميانديشد. سلطان سلجوقي بزرگواري و بلند همتي فوقالعادهاي نشان داد و رومانوس را به شرط فديه آزاد ساخت.» (تاريخ ايران, سرپرسي سايکس, ترجمه فخر داعي گيلاني ح. ص ۴۵).
از ديگر شروط, پرداخت سالانه ۳۶۰ هزار سکه طلا به عنوان خراج و آزادي تمام اسراي مسلمان در روم شرقي و اجازه ساختن دو مسجد در قسطنطنيه و واگذاري ملازگرد, الرها, النطاکيه و منبج به سلطان سلجوقي بود که همگي مورد موافقت رومانوس قرار گرفت.».[47]
زبان و فرهنگ در دورة امپراتوري ترکان در ايران
امپراتوران ترک گرچه از زبان عربي, که از زمان حاکميت اعراب زبان رسمي دولت و زبان دين و ديگر علوم شده بود, و زبان دري که زبان شعر و شاعري دربار بود استفاده ميکردند؛ ولي از بکارگيري زبان ترکي خود نيز عافل نبودند, سلاطين, امرا, نجبا و ديگر مقامات بلند پايه کشوري و لشکري همه به ترکي صحبت ميکردند و درجات و رتبههاي ارتش به اين زبان بود. دانشمندان و شعراي ترک زبان, علاوه بر زبان عربي و گاهي- دري, به ترکي نيز کتاب مينوشتند و به اين زبان شعر ميگفتند که زبان عامة مردم بود. در حقيقت آنچه که امروزه از آن به عنوان دموکراسي و پلوراليسم فرهنگي ياد ميشود در آن زمان در مورد زبانها و فرهنگهاي رايج, بخصوص در مورد سه زبان ترکي, عربي و فارسي دري حاکم بود.
آثار باقيمانده به نظم و نثر ترکي از اين دورانها نيز قابل توجه و گرانقيمت است. ولي اولين اثر بجا مانده به خط و زبان ترکي باستان را بايد از زمان سومريان آغاز کرد.
اگر زبان سومريان را زبان پروتو تورک (پيش ترکي) بناميم, اولين خط غير تصويري بشر به دست سومريان که آنها را اجداد قديمي ترکان بايد به حساب آورد ابداع شده است.
کتيبههاي بدست آمده در اطراف رود يئنيسئي و اورخون, که اولي در حدود سالهاي ۵۵۰ و دومي بين سالهاي ۷۳۵- ۷۳۲ ميلادي و به ترکي نوشته شده نشان ميدهد که اين خط نيز ساخته و پرداخته و اختراع خود ترکان بوده و اقتباس از هيچ خطي نبوده است و در اين نظريه اکثر دانشمندان باستانشناس و زبانشناس متفق القولند.[48]
خط اين کتيبهها به «اورخون» مشهور است و در مورد امپراتوري«گؤک ترکها» (ترکان آسماني) اطلاعات زيادي داده شده است.
متني به خط اورخون و به زبان ترکي مربوط به سنگ قبر «کول تيگين» امپراتور گؤک ترکها که در سالهاي ۷۳۵- ۷۳۲ ميلادي نوشته شده است:
ترجمة فارسي کتيبة «کول تيگين» که تصوير آن داده شد با پاراگرافهاي مجزا چنين است:
۱) من, بيلگه خاقان, مانند خداي آسمان در اين زمان [بر حاکميت] نشستم سخن مرا کاملاً بشنو, بخصوص برادر زاده و پسرم, تمام خويشان و ملتم, بيگهاي شادپيت جنوب, بيگهاي بويوروک تارقات شمال و سي تاتار. . .
۲) بيگهاي نه اوغوز, ملّت ! اين سخن مرا خوب بشنو و بدرستي گوش فرا دار. تمام ملتها از مطلع آفتاب در شرق, تا زمان ظهر در جنوب, غروب آفتاب در غرب و تا نيمه شب در شمال همه تابع من هستند.
۳) من همه را به نظم در آوردم, اينک حال [مردم اين مناطق] بد نيست. تا هنگاميکه خاقان ترک در گسترة «اوتوکن» محکم و استوار بماند ملت مرا غم و ناراحتي نخواهد بود. در شرق تا دشت «شانتونگ» لشکر کشيدم و چيزي نماند تا به دريا برسم, در جنوب تا “دوققوز ارسين” لشکر کشيدم اندکي ماند تا به «تبت» برسم. در غرب هم از رود «اينجي» (سيحون).
۴) گذشتم و به «دمير قاپو»[49] [دربند] لشکر کشيدم. در شمال تا سرزمين «يير باييرکو»لشکر کشيدم. به همه اين سرزمينها رفتم [ولي] هيچ جا بهتر از گسترة «اوتوکن» نبود. مکان اصلي ملّت [ما] گسترة اوتوکن است. در اين مکان ساکن شدم و با ملت چين
۵) صلح کردم طلا, نقره, ابريشم و پارچة ابريشمي را [ملت چين] بدون زحمت و ناراحتي ميدهد. سخن چينيها شيرين و پارچة ابريشميشان نرم و لطيف است. با سخن شيرين و پارچههاي ابريشمي نرم و لطيف ديگران را گول ميزند و به خود نزديک ميسازد. بعد از آنکه نزديک شد به بد انديشي ميپردازد و بر او چيره ميگردد.[50]
در حفرياتي که در سال ۱۹۷۰ در منطقة «ايسيک گؤل» در قزاقستان صورت گرفت, از داخل قبر شاهزادهاي طَبَق نقرهاي پيدا شد که بر روي آن دو سطر و به خط اورخون و با متن ترکي: «پسرخان در ۲۳ سالگي در گذشت, سر مردم ايسيک به سلامت باد» نوشته شده بود. باستانشناسان شوروي با استفاده از اشعة ليزر از طريق راديو کربينک, زمان اين نوشته را ۵۰۰ سال قبل از ميلاد دانستند.[51]
از نظر زماني, بين نوشته دو سطريي که در قبر شاهزاده اي در منطقة «ايسيک گؤل» قزاقستان پيدا شده با متن کتيبههاي يئنيسئي و اورخون که در قرن ششم و هشتم ميلادي نوشته شده است حدود هزار سال فاصله ميباشد, خط و زبان هر دو نوشته هم مثل هم است؛ بنابراين, نوشته شدن کتيبههاي زيادي به خط اورخون و زبان ترکي در طول اين هزار سال بسيار محتمل ميباشد که هنوز از دل خاک بيرون نيامده است !
ترکان بعد از خط اختراعي خود يعني اورخون, با خط اويغوري به کتابت پرداختند و پس از قبول اسلام آثار خود را مثل فارسها و ديگر مسلمانان با الفباي بر گرفته از عربي نوشتند.
قديميترين و مهمترين اثر نوشته شده به زبان ترکي, بعد از مسلمان شدن ترکان و با قيد تاريخ تأليف, «ديوان لغاتالترک» اثر دانشمند ترک, محمود کاشغري در سال ۱۰۷۲ ميلادي (۴۵۱ هـ ق) ميباشد که اين اثر نخستين دايره المعارف جهان به شمار ميرود.[52]
در اين اثر گرانقيمت, که نزديک به هزار سال پيش نوشته شده است, اطلاعات و معلومات مبسوطي از زبان و لهجههاي ترکي, لغات, دستور زبان, عادات و رسوم ترکان, ضربالمثلها, داستان, مرثيه, کلمات قصار, و در حدود ۳۰۰ قطعه دو بيتي و پندنامه و غيره به همراه نقشه رنگي مناطق زندگي ترک زبانان جهان ارائه شده است.
محمودکاشغري در سبب و انگيزه تأليف ديوان لغاتالترک گويد:
«از امام ثقهاي از مردم بخارا و نيز يکي از امامان اهل نيشابور شنيدم, و هر دو سلسله سند از رسول خدا (ص) روايت کردند که چون آن حضرت نشانههاي رستاخيز و فتنههاي آخرالزمان و خروج ترکانِ غز را بيان ميفرمود چنين گفت:
«زبان ترکان را بياموزيد زيرا آنان را فرمانروايي دراز و طوال خواهد بود». اگر اين حديث درست باشد. بر عهدة آن دو راوي, پس آموختن زبان ترکي از واجبات خواهد بود, و اگر درست نباشد خِرد اقتضا کند که آن را فرا گيرند و من در همه سرزمينهاي ترکان و بيابانهايشان رفتم و لغات و قوافيشان را (اشعارشان را), از ترکي و ترکماني و غزي و چگلي و يغمايي و قرقزي اقتباس کردم, در حاليکه گشادهترين زبان و شيوا بيانترين و دلآگاهترين و اصيلترين نژاد و نيزهگذارترين آنان بودم, تا اينکه لغات هر طايفهاي از آنان با بهترين ترکيبي پيش من گرد آمد و با رساترين وجهي و آراستهترين نظمي پيوند يافت و با ياري و مددخواهي از خداي تعالي اين کتاب را تأليف کردم و «ديوان لغاتالترک» نام نهادم تا يادگاري جاويدان و اندوخته هميشگي باشد. . . ».[53]
همچنين کاشغري ذيل کلمه «ترک» گفته است:
«به روايت شيخ امام زاهد حسين بن خلف کاشغري با چند واسطه از رسول خدا (ص) مروي است که فرمود خداي عزوجل ميفرمايد: مرا لشکري است که ايشان را ترک نام داده و مسکنشان را در مشرق زمين قرار دادهام و چون بر قومي خشم گيرم آنان را بر آن قوم مسلط و چيره ميگردانم. و اين فضيلتي است ايشان را بر جملة آفريدگان که نامگذاري ايشان را خود (خداي عزوجل) مباشرت و ولايت کرده است و ايشان را در بلندترين جايگاه و پاکيزهترين هوا از کره زمين سکونت داده و آنان را از لشکريان خود ناميده است اضافة آنچه از خودِ ترکان از زيبايي و خوشرويي و نمکيني و مراعات حرمت پيران و دليري و فخر و ديگر چيزها هست, که همه استحقاقِ ستايش و مدح دارند.».[54]
جالب است روايتي را که محمود کاشغري در مورد ترکان در اوايل سالهاي حاکميت ترکان سلجوقي آورده است محمدبن سليمان الرواندي مؤلف کتاب تاريخي «راحهالصدور و آيهالسرور» در سال ۵۹۹ هـ. ق يعني حدود ۱۵۰ سال بعد از محمود کاشغري از زبان امام ديگري بدين شکل نقل کرده است:
«. . . محمدبن علي بن احمد الراوندي رضي الله عنه و ارضاهُ و جَعَل الجنه منقلبه و مثواهُ» روايت کرد. از امام کبير اقضي القضاه ظهيرالدين (استرابادي رحمهالله که او گفت به اسنادي درست از ايمة دين ثقهٌّ عَنْ ثقه سماع دارم که چون امام اعظم ابو حنيفه کوفي رضي الله عنه بحجّه الوداع بود حلقه در کعبه بگرفت و گفت خداوندا اگر اجتهاد درست است و مذهب من حق است نصرتش کن که از براي تو خدا تقرير شرع مصطفي کردم, هاتفي از خانه کعبه آواز داد و گفت حَقّا قُلْت لا زالَ مَذْهَبکَ مادام السّيفُ في يَدِ الاتراک, حق گفتي و رايت مذهب تو افراشته و صفة اعتقاد تو نگاشته خواهد بود مادام که شمشير در دست ترکان… باشد, و بحمدالله تعالي پشت اسلام قوي است… و در عرب و عجم و روم و روس شمشير در دست ترکان است و سهم شمشير ايشان در دلها راسخ.».[55]
در کتاب «ديوانلغاتالترک» نام و محل بيست و دو قوم ترک که همه از يک تبار و ريشهاند تشريح شده است. در کنار اين اثر جهاني, آثار زيادي به زبان ترکي نوشته شده است مثل: «قوتاد قوبيليک» (علم اقتدار و سعادت) سال ۱۰۶۹ م (۴۴۸ هـ ق) که از طرف يوسف حاجب خاص برشته نظم در آمده و نگارندة اين اثر ارزنده, لقب حاجب خاص که يکي از بالاترين عناوين آن زمان بود دريافت داشته است. اثر ارزشمند «کتاب ددهقورقود» مشتمل بر ۱۲ بوي (داستان). (احتمالاً قرن ۵ هـ ق, ۱۱ ميلادي), «عتبـه الحقايق» در قرن ۱۲ ميلادي (۶ هـ ق) بوسيله اديب احمد يوکنکي, «ديوان حکمت» به وسيلة احمد يسوي مشهور به پير ترکستان در قرن ۱۲ ميلادي (۶ هـ ق), «قصص الانبياء» در ۶۸۹ هـ. ق توسط ناصر رابغوزي که در مناقب پيغمبران نوشته شده, «اوغوزخان داستاني» که به نثر و نظم است و يکي از آثار مکتوب و همچنين داستانهاي قديمي ترکان در قرن ۱۳ ميلادي است, فرهنگ لغات «صحاح العجم هندوشاه نخجواني» (۷ هـ ق , ۱۳ميلادي), «نهج الفراديس», «معين المريد» (۶۹۲ هـ ق, ۱۳۱۳ ميلادي), «محبت نامه خوارزمي» (۷۳۱ هـ ق, ۱۳۵۲ميلادي), «مقدمـه الادب زمخشري» (۶ هـ ق, ۱۲ ميلادي), «رونق الاسلام» (۸۴۴ هـ ق, ۱۴۴۵ ميلادي), «الادراک للسان الاتراک» (۱۳- ۱۳۱۲ميلادي), «قواعد لسان الترک», «کتاب بيليک» و «ديوان عليشير نوايي» (قرن ۱۵ ميلادي), از آثار ارزشمند زبان ترکي است. نوايي که به حق او را بايد سرآمد شعراي زمان خود ناميد در کتاب «مجالس النفاس» خود از ۳۰۰ شاعر ترک نام ميبرد. وي کتاب «محاکمـه الغتين» را در آخر عمر در مقايسه فارسي و ترکي نوشت و در آن براي اثبات برتري زبان ترکي نسبت به فارسي شواهد زيادي از غناي افعال و کلمات متشابه ترکي آورده است؛[56] و دهها اثر ارزشمند ديگر چون ديوان فضولي, ختايي و ديگران که در اين مقال نميگنجد.
«صحاح العجم هندوشاه نخجواني» که در قرن ۱۳ ميلادي (۷ هـ ق) و به ترکي آذربايجاني نوشته شده است, نمونة نثر ترکي آذربايجاني را از آن دوران بدست ميدهد. در همان سالها (قرن هفت هـ- ق)شاعراني چون حسن اوغلو و نصير باکويي پا به ميدان شعر ترکي آذربايجاني نهادند.
در قرن ۱۴ ميلادي (۸ هـ ق) شعراي بزرگ آذربايجان چون نسيمي, قاضي, برهانالدين و ضرير در انواع مختلف نظم به ترکي آذربايجاني طبع آزمايي کرده و ديوانها بسته و آثار ارزشمندي به وجود آوردند.
در قرن ۱۵ ميلادي (۹ هـ ق) آثاري از حقيقي, خليلي, حبيبي به ترکي آذربايجاني آفريده شد و در قرن ۱۶ ميلادي (۱۰ هـ ق) آثار با ارزش شاه اسماعيل صفوي با نام «ختايي» و ديوان ذي قيمت «ملا محمد فضولي» به ذخائر شعر و ادب ترکي آذربايجاني افزوده شدند. در اين دوران در اراضي وسيع ترکان چون آناتولي و آسياي ميانه, دهها اثر ارزشمند به زبان ترکي به تأليف در آمد و از آن زمان به بعد و تاکنون اين زبان به پويايي خود ادامه ميدهد که در دنياي مترقي امروز به يکي از مهمترين زبانهاي دنيا تبديل شده است.
بعد از ترکي قديم که زبان کتابت کتيبههاي گؤک تورک در قرن ششم تا هشتم ميلادي بود, و پس از ترکي اويغور, در زبان نوشتاري ترکي دو نوع کتابت پديدار شد:
ترکي شمالي- شرقي و ترکي غربي يا اوغوز.
بهترين نمونه ترکي اوغوز که زبان ترکان سلجوقي نيز هست اثر ارزشمند و جهاني کتاب «دده قورقود» ميباشد. زبان کتاب دده قورقود زبان حدود هزار سال پيش مردم آذربايجان و ترکيه امروزي است.
بنا به عقيده دانشمندان اين اثر در قرن پنجم هجري نوشته شده است؛ بعضيها نيز آنرا اثر ۱۲۰۰ ساله ميدانند که داستانهاي آن به مراتب قديمتر از زمان نوشته شدن کتاب و قبل از مسلمان شدن ترکان است.[57]
زبان کتاب دده قورقود حداقل ۲۰۰-۳۰۰ سال با زبان کتاب «صحاح العجم هندوشاه نخجواني» که در قرن ۱۳ ميلادي (۷ هـ ق) و به نثر آن زمان و به ترکي آذربايجاني نوشته شده, و با زبان اولين شعري که به ترکي آذربايجاني توسط «حسن اوغلو» و در همان قرن (اوايل قرن ۷ هجري) و حداقل ۸۰۰ سال پيش سروده شده و بدست ما رسيده است فاصله دارد. چه بسا آثاري نيز به نظم و نثر بين سالهايي که کتاب دده قورقود نوشته شده و شعري که از حسناوغلو بما به يادگار مانده است نوشته شده باشد ولي هنوز کشف نشده است, چرا که زبان غزل حسن اوغلو سليس و شيوا و تکامل يافته است و نميتواند اولين نمونه و تجربههاي شعري به ترکي آذربايجان باشد.
در تذکره الشعرا دولتشاه سمرقندي شرح حال حسن اوغلو آمده است.
حسن اوغلو ديوان شعر به ترکي و فارسي داشته است, ولي دو غزل ترکي از او باقي مانده و به دست ما رسيده است:
آپاردي کونلومو بير خوش قمر يوز جانفرا دلبر
نه دلبر دلبر شاهد, نه شاهد شاهد سرور
من اؤلسم سن بت شنگول صراحي ائيلهمه غلغل
نه غلغل غلغل باده, نه باده بادة احمر
باشيمدان گئتمهدي هرگز سنينلن ايچديگيم باده
نه باده بادة مستي, نه مستي مستي ساغر
شها شيرين سؤزون قيلور ميصيرده بير زمان کاسد
نه کاسد, کاسد قيمت, نه قيمت قيمت شکر
توتوشمايينجا در آتش بيلورمز خصلت عنبر
نه عنبر عنبر سوزش, نه سوزش سوزش مجمر
ازلده جانيم ايچينده يازيلدي صورت معني
نه معني معني صورت, نه صورت صورت دفتر
حسن اوغلو سنه گرچه دعاچي دير ولي صادق
نه صادق صادق بنده, نه بنده بنده چاکر
نمونهاي هم از نثر معمول کتاب «صحاح العجم هندوشاه نخجواني» مربوط به (قرن ۷ هـ . ق ) که در مورد دستور زبان فارسي جهت آموزش اين زبان به ترکان نوشته شده است:
قاعده: بيلگيل کيم (کي) مصادر پارسينين علامتي اولدور (اودور کي), آخرينده «نون» اولا ساکن اولدوغي حالده, مثال «دانستن». قاچان (هاچان) اوْل (او) نوني گؤتورسن و اوْل نونون ما قبليني ساکن قيلسان ماضي غايب اولور, مثال «دانست» قاچان اوْل ماضينين آخرينه «نون» و دخي «دال» زياده ائتسن ساکن اولدوقلري حالده جمع غايب اولور مثال «دانستند». قاچان اوْل ماضي مفردين آخريني مکسور قيلسان و دخي آخرينه «يا» زياده ائتسن ساکن اولدوغي حالده مخاطب ماضي اولور مثال «دانستي». قاچان اوْل ماضي مخاطبين آخرينه «دال» زياده ائتسن يا خود «تا» زياده [ائتسن] ساکن اولدوقلري حالده جمع مخاطب اولور مثال «دانستيت» (دانستيد), «شناختيد».[58]
ترجمه: (بدان که علامت مصدرهاي فارسي چنين است: وقتي آخر [فعل] ساکن است «نون» به آن اضافه ميشود. مثل «دانستن». هر وقت آن «نون» برداشته شود و ما قبل آن ساکن شود «ماضي غايب» ميشود, مثل «دانست». هر وقت به آخر آن ماضي غايب «نون» و بعد «دال» اضافه کني جمع غايب ميشود مثل «دانستند», هر وقت آخر آن ماضي مفرد را مکسور کني و به آخرش «يا» اضافه کني «مخاطب ماضي» ميشود, مثل «دانستي». هر وقت به آخر آن ماضي مخاطب «دال» اضافه کني يا «يا» بيفزايي جمع مخاطب ميشود, مثل «دانستيت» يا «دانستيد», «شناختيد»).[59]
اولين شعري که حسن اوغلو در اوايل قرن ۱۳ ميلادي (۷ هجري) و به زبان ترکي آذربايجاني سروده است قديمتر از اولين شعر فارسي دري است که توسط سعدي شيرازي در شيراز و به قولي در مناطق سکونت اصلي پارسيان سروده شده است !
دومين اثر منظومي هم که به ترکي آذربايجاني و در اواخر قرن ۱۳ ميلادي و اوائل قرن ۱۴ ميلادي (اواخر قرن ۷ و اوايل ۸ هـ ق) توسط نصير باکويي و در باکو سروده شده است قديمتر از اشعار حافظ شيرازي, دومين شاعر مشهور منطقه فارس است. حال آنکه کتاب «دده قورقود» که به نثر و به زبان ترکي آذربايجاني و در آذربايجان نوشته شده است به مراتب قديميتر و جلوتر از دو اثر ياد شده فارسي دري است.
به زبان ديگر بايد گفت, قبل از قرن هفتم هجري و پيش از سعدي شيرازي هيچگونه اثري توسط هيچ کسي در مناطق استان فارس و به فارسي دري نوشته نشده است و هر آنچه که به اين زبان است مربوط به بعد از اين زمان است, در حالي که اولين اثر نوشته شده به ترکي آذربايجاني يعني اثر جهاني کتاب «دده قورقود» حداقل ۲۰۰ سال جلوتر از اولين اثر نوشته شده به فارسي دري در مناطق فارس, در آذربايجان به رشته تحرير در آمده است.
معني و مفهوم ساده اين جملات اين است: زماني که هنوز زبان فارسي دري در مناطق فارس معمول نبود و اين زبان در شمال شرقي افغانستان و تاجيکستان کاربرد داشت در آذربايجان به زبان ترکي اثري چون کتاب ددهقورقود آفريده شده بود !
علاوه بر کتاب شناخته شده دده قورقود, نسخة منحصر به فرد فرمان تاريخي حضرت علي (ع) خطاب به مسلمانان در مورد آزادي اديان و خودداري از بدرفتاري با نصرانيان, که در سال ۴۵۰ هجري قمري در تبريز به ترکي ترجمه شده است نشان از قدمت زبان ترکي در آذربايجان دارد. اين اثر به صورت طوماري به طول ۶/۷۵ متر و عرض ۳۵ سانتيمتر بر روي پوست با خط کوفي بسيار زيبا و خوانا نگارش يافته و در ذيل هر سطر کوفي با خط نسخ مايل به ثلث عين متن عربي با رنگ طلايي تکرار شده و در رديف سوم زير هر متن عربي ترجمة ترکي آذربايجاني آن داده شده است. اين عهد نامه را «هشام ابن عتبه ابن الوقاص» به فرموده حضرت علي (ع) در سال «چهلم هجرت» در دير حزقيل مشهور به بدياکفل نوشته است. سند فوق را «ضحاک بن عجلان» در قرن پنجم هجري (۴۵۰ هـ ق) در تبريز رونويسي و به ترکي آذربايجاني ترجمه کرده است. اين اثر برفراز يکي از درهاي کاخ چهلستون اصفهان قرار داشته و هم اکنون در موزه چهلستون اين شهر نگهداري ميشود.[60]
استنساخ و ترجمه ترکي اين اثر منحصر به فرد در سال ۴۵۰ هـ ق در تبريز, نشان ميدهد که زبان ترکي نه تنها از صدها سال جلوتر از رونويس شدن اين اثر, زبان عمومي مردم آذربايجان بوده بلکه ترجمه شدن اثر نفيسي چون سند ياد شده به اين زبان, نشان ميدهد که ارزش و اهميت زبان ترکي و گستردگي آن در قرن پنجم در آذربايجان در چه حد بوده است !
چرا که وقتي اثري در منطقهاي به صورت مکتوب به زبان مردم آن منطقه در ميآيد نشان ميدهد صدها, شايد هم هزارها سال جلوتر, آن زبان, زبان عمومي و شفاهي مردم آن منطقه بوده است!
قسمتي از متن نسخة منحصر به فرد فرمان تاريخي حضرت علي (ع) که در سال ۴۵۰ هـ. ق در تبريز استنساخ و به ترکي ترجمه شده است. هم اکنون اين اثر در موزه چهلستون اصفهان نگهداري ميشود.
متني هم از کتاب «دده قورقود» که به نظر دانشمندان در قرن ۵ هجري قمري يا پيشتر و در محدودة آذربايجان و شرق ترکيه امروزي نوشته شده است, که نمونه زبان ترکي آن زمان ِ آذربايجان و آناتولي (ترکيه) را نشان ميدهد:
«اوغوز زمانيندا قانلي قوجا ديرلردي بير گربزار واردي. يتيشميش بير جلاسون اوغلي واردي آدينا قانتورالي ديرلردي.
قانلي قوجا آيدر:- يارانلار, آتام اؤلدي, من قالديم, يئرين توتدوم. يارينکي گون من اؤلم, اوغلوم قالا. بوندان يگرگي يوخدور که, گؤزوم گؤرورکن, اوْغول, گل سني ائوهريم ! – دئدي.
اوغلان آيدر: بابا, چون مني ائوهريم دئييرسن, منه لايق قيز نئجه اولور؟
قانتورالي آيدر: بابا, من يئريمدن دورمادان اول دورموش اولا. من قاراقوچ آتيما مينمهدن او مينميش اولا, من قانلي کافر ائلينه وارمادان اول وارميش, منه باش گتيرميش اولا- دئدي.
قانلي قوجا آيدر: اوغول, سن قيز ايستهمز ميشسن, بير جلاسون بهادر ايستهرميشسن. اونون آرخاسيندا ييهسن- ايچهسن, خوش کئچهسن.»[61]
ترجمه: (در زمان اوغوز مرد رشيدي بنام «قانلي قوجا» بود. او پسري دلاور به نام «قانتورالي» داشت که وقت ازدواجش بود.
قانلي قوجا گفت: دوستان ! بعد از مرگ پدرم من جاي او را گرفتم, فردا نيز من از دنيا خواهم رفت و جاي مرا پسرم خواهد گرفت. هيچ آرزوي بهتر از اين نيست که پدري با چشمان خود عروسي پسرش را ببيند.
پسر گفت: پدر ! پيشنهاد ازدواج براي من ميکني, آيا دختري لايق براي من سراغ داري؟ [سپس] قانتورالي گفت: دختري که من ميخواهم بايد کسي باشد که قبل از اينکه من از جا برخيزم او از جايش برخاسته باشد, قبل از اينکه من سوار بر اسب تيزپايم شوم او بر اسبش نشسته باشد. قبل از اينکه من بر کافر خون آشام حمله برم او جلوتر از من حمله را آغاز کند و سر از تن او جدا کند.
قانلي قوجا گفت: پسرم تو دختر نميخواهي, قهرماني ميخواهي که در زير سايه قدرت او بخوري و بياشامي و خوش باشي).
متون کتاب دده قورقود پر از سجاياي اخلاقي و انساني است.
ايستادگي در مقابل دشمن, مردانگي, گذشت و فداکاري, حرمت و احترام به والدين و بزرگان و سالخوردگان, محبت به کودکان, ارزش مساوي فرزند دختر و پسر براي والدين , عشق به همسر, پاکدامني, تنفر از تزوير و رياکاري, برابري حقوق مردان و زنان در انتخاب همسر و ديگر معيارهاي انساني در تکتک داستانها موج ميزند !
با توجه به ارزش و اعتبار زن که در متون کتاب «دده قورقود» به آن بر ميخوريم و مقايسه آن با مقام و منزلت زنها در اثر منظوم شاهنامة فردوسي که در اواخر قرن چهارم و اوايل پنجم هجري و به فارسي سروده شده است, به ارزش و اعتبار معنوي زن در بين ترکان در قرون گذشته ميتوان پي برد.
در داستانهاي دده قورقود, زن از مقام و منزلت بالايي برخوردار است؛ دختران در انتخاب همسران خود اختياري برابر با مردان دارند.[62] در ميدان نبرد دوش به دوش دلاور مردان اوغوز ميجنگند, در شروع مسابقه تيراندازي و غيره حق تقدم با زنان است[63] و در وفاداري به شوهر و فداکاري براي او, حتي جايي بالاتر از گذشت و فداکاري پدر و مادر نسبت به فرزند خود دارند ![64]
در داستان قانتورالي کتاب دده قورقود, پس از غلبه قانتورالي و همسر و همرزم وي «سلجان خاتون» بر لشکريان دشمني که آنان را تعقيب ميکنند, در مسابقة تيراندازي بين قانتورالي و سلجان خاتون که امتحان درجة عشق واقعي زوج جوان نسبت به هم, در اين مسابقه به طرز زيبا به نمايش گذاشته ميشود, قانتورالي براي شروع مسابقه و براي رها کردن تير از کمان, به سلجان خاتون سوگلي خود ميگويد: «قيزلارين يولي اوّلدير. اوّل سن آت !. . . »[65] (اوّل تو تير را از کمان رها کن دختران [خانمها] مقدمترند. . . . ).
اين جمله نه از زبان اروپائيان عصر جديد «the leadys first», که هزار سال پيش و شايد هم خيلي پيشتر, از زبان ترکان اوغوز که اجداد امروزي ترکان آذربايجان و آناتولي (ترکيه امروزي) هستند جاري شده است !
در حالي که در بين مترقيترين جوامع آن عصر داشتن فرزند دختر عيب و عار به حساب ميآمد و حتي در ميان بعضي از قبايل, نوزادان دختر زنده به گور ميشدند, ترکان براي داشتن فرزند دختر دست نيايش به سوي خدا بلند ميکردند و از آفريدگار خود ميخواستند براي آنها فرزند دختر عطا فرمايد: «- بگلر, منيم داخي حقّيمه بير دوعا ائلهيين ! آللاه تعالي مانا دا بير قيز وئره !- دئدي. قالين اوغوز بگلري ال قالديرديلار, دوعا ائلهديلر, آللاه تعالي سانادا بير قيز وئره !- دئديلر.»[66] (گفت, بيگها, در حق من دعا کرده و از خداوند متعال براي من هم تقاضاي اعطاي فرزند دختر کنيد. بيگهاي «قالين اوغوز» دست دعا به سوي پروردگار بلند کردند و از خداي متعال طلب اعطاي فرزند دختر [براي او] کردند.).
ابن بطوطه در سفرنامة خود دربارة احترام ترکان نسبت به زنان مينويسد, . . . چيزي که در اين بلاد [در سرزمين ترکان] ماية تعجب فراوان بود, احترامي بود که آنها دربارة زنان خود داشتند.
پروفسور فاروق سومر مورخ مشهور ترکيه نيز در مورد زنان ترک مينويسد:
«… زنان قوم اوغوز [ترکان اوغوز] از مردان فرار نکرده رو نميگرفتند. اين امر در ترکيه در بين عشاير و روستائيان تا زمان ما وجود داشته و حفظ شده است. طوري که محقق فرانسوي و. لانگ لوئيس که در قرن نوزدهم به آناتولي جنوبي سفر کرده است. از اين حيث ترکمنها[67] را به عنوان قومي بسيار با فرهنگ در خاور نزديک توصيف ميکند. در بين اوغوزها انحرافاتي از قبيل زنا و غلامبارگي وجود نداشته است. اساساً زنان ترک در جهان اسلام به عنوان زنان عفيف شناخته شدهاند.».[68]
علاوه بر افسانهها, داستانها و فولکلورهاي ترکان که بر گرفته از زندگي روزمره آنان است, در تاريخ واقعي ترکان نيز, زنان جايگاه رفيع و والايي دارند.
در بين زنان قهرمان تاريخ ترکان, «تومروس آنا» جايگاه ويژهاي دارد. وي که رهبر و ملکة ماساژتها (ترکان سکا و ايشغوز) بود در نبرد با کوروش هخامنشي پادشاه پارسها, پيام نصحيت آميزي به وي فرستاد: «اي پادشاه, به تو نصيحت ميکنم که دست از اين کار بر داري, زيرا معلوم نيست که به نتيجه مطلوب دست يابي. به فرمانروايي بر قوم خود خرسند باش و بگذار بر سرزمين خود سلطنت کنم. افسوس که به سخنم گوش فرا نخواهي داد, زيرا آنچه که کمتر به آن ميانديشي صلح و صفاست. . . . اي خونخوار سيري ناپذير که پسرم را به نيروي افسونبار باده گرفتار کردهاي, بر خود مبال, زيرا که اين آئين مردان نيست و در ميدان نبرد انجام نشده با اين همه من بد تو را نميخواهم. پندم را بپذير و او را رها کن و بياينکه زيان بيني از بوم و برما دور شو. اگر چنين نکني به ايزد خورشيد سوگند, که هر اندازه تشنه خون باشي, از خون سيرت خواهم کرد».[69]
«توميريس مکلة ماساژتها, پس از اين دو پيام, تمام جنگاوران خويش را گرد آورد, جنگ خونيني در گرفت, کوروش شکست خورد و با بخش بزرگي از سپاهيانش در دشت نبرد به خاک افتاد. آنگاه توميريس سر کوروش را بريد, آنرا در خمرة پر خوني فرو برد و گفت: آنچه ميخواهي بنوش تا سير شوي.».[70]
در آثار عيلامي هم که تمدن چندين هزارساله در ايران دارند و از بوميان اين سرزمين به حساب ميآيند و زبانشان با زبان ترکان ايران از يک ريشه است زنان از موقعيت و مقام ممتازي برخوردارند:
«زن در عيلام مقامي عظيم داشت. هيچ مرد خانواده سلطنتي شايسته سلطنت شمرده نميشد مگر از اعقاب ملکه نخستين, خواهر شاه بنيانگذار سلسله بوده باشد. در واقع اين زنان خاندان سلطنتي بودند که حق فرمانروايي را به ارث ميبردند, ولي در عمل مردان خاندان سلطنتي وظايف ايشان را به عنوان فرمانروا انجام ميدادند».[71]
ترکان خاتون همسر سلطان ملکشاه سلجوقي, دختر طمغاج خان نيز از زنان سياستمدار ترک بوده که بعد از مرگ ملکشاه, در سال ۴۸۵ هـ . ق فرزندش محمود را بر تخت سلطنت نشاند و به نيابت از طرف فرزندش بر ايران حکومت ميراند.
«در زمان حاکميت مغول که بيشتر امور در دست ترکان بود [چون تعداد مغولان به حدي نبود که بتوانند بر تمام امور کشور حاکم شوند] تفاوتي بين زن و مرد وجود نداشت. زنان نيز مثل مردان به سلطنت و واليگري منصوب ميشدند و جالب است که تقريباً همة اين زنان مديره و لايق از خاندانهاي ترک بودند».[72]
«يکي ديگر از زنان ترک تبار که زيباي صورت و حسن مديريت را با هم داشته «ترکان خاتون» زن ابوسعيدخان بهادر, آخرين پادشاه رسمي مغول بود که قبلاً زن اوزون حسن بوده و طبق قانون مغول از او مطلقه شده و به ازدواج ايلخان در آمده بود. پادشاه مذبور از روي علاقه و محبتي که نسبت به او داشت و شايستگي که در وي ميديد امور مملکت را در کف با کفايت او نهاده بود. اين بانو دختر اميرالامرا «امير دمشق» ابن امير چوپان بود. به شهادت تاريخ, در حسن و جمال و درايت, کشورداري بينظير و مشهور بود».[73]
از زنان با کفايت و سياستمدار ديگر ترک… «قتلق ترکان خاتون» از سلاطين قراختايي کرمان بود که بين سالهاي ۶۵۵ تا ۶۸۰ هجري قمري در آن خطه پادشاهي ميکرد…».[74]
و اما خبري که چندي پيش در روزنامة نويد آذربايجان چاپ شده بود داراي اهميت خاص ميباشد. اين روزنامه به نقل از خبرگزاري «آنسا» ايتاليا مينويسد: «کشف يک جسد متعلق به ۲۰۰۰ سال قبل, از تبريز, در رسانههاي ايتاليا و واتيکان بازتاب داشت اما اهميت اين خبر براي اين رسانهها بيشتر از آن جهت بوده که جنگجوي قديمي يک زن ايراني [آذربايجاني] بوده است.
آنسا, خبرگزاري ايتاليا در خبري در اين خصوص نوشت:
زنان ايراني دو هزار سال پيش با حضور در ميدانهاي نبرد, مردان را تکه تکه ميکردند. اين خبرگزاري در ادامه به ذکر جزئيات اين کشف ميپردازد و مينويسد که در ايران پيش از اين نيز اسکلت زنان جنجگو در کناره هاي درياي خزر کشف شده بود».[75]
آنچه که از اين خبر برميآيد ميرساند که زنان جنگجويي که در خبر روزنامههاي ايتاليايي از آنها به عنوان زنان ايراني ياد شده است زنان ترک مناطق آذربايجان و اطراف درياي خزر ميباشند چه, جسد اين زنان در مناطق مرکزي, جنوبي و استانهاي فارس و کرمان و يزد کشف نشده است و نميتواند مربوط به زنان فارس ايران باشد.
در ادبيات حماسي آذربايجان هم شير زنان زيادي چون عرب زنگي (همسر و همرزم شاه اسماعيل ختايي), نگار (يار و همسنگر کوراوغلو) و هَجَر (همرزم و ياور قوچاق نبي), و در تاريخ سدههاي اخير زنان قهرمان چون “زينب پاشا” در دورة مشروطيت و “سريه” دختر قهرمان شاهسون (در قيام سالهاي ۱۳۲۴-۱۳۲۵) پا به ميدان مبارزه گذاردهاند.
در ادبيات همسايگان, از آن جمله در شاهنامه فردوسي, مشهورترين اثر حماسي فارسي زبان قرن چهارم و پنجم هجري, بر عکس آنچه در تاريخ و ادبيات ترکان آمد مقام زن به پائينترين درجه ممکن نزول پيدا ميکند و زن در افکار فردوسي در قالب تحقير شدهترين موجود روي زمين به تصوير کشيده ميشود:
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک زين هر دو ناپاک به
زنان را ستايي سگان را ستاي
که يک سگ به از صد زن پارساي[76]
ويل دورانت تاريخ نگار مشهور نيز در مورد ارزش و اعتبار کم دختران در بين مردم پارس و پر ارزش بودن پسران در ميان آنان ميگويد:
«. . . فرزند داشتن نيز, مانند ازدواج از موجبات بزرگي و آبرومندي بود. پسران براي پدران خود سود اقتصادي داشتند و در جنگها به کار شاهنشاهي ميخوردند, ولي دختران طرف توجه نبودند, چه به خانهاي, جز خانة خود ميرفتند و کساني جز پدرانشان از ايشان بهره ميکشيدند.».
از گفتههاي ايرانيان قديم [پارسيان] در اين باره يکي اين است که:
«پدران از خدا مسئلت نميکنند که دختري به ايشان روزي کند و فرشتگان دختران را از نعمتهايي که خدا به آدمي بخشيده به شمار نميآورند.».[77]
در شعر فارسي, در مورد دختران چنين آمده است:
که را در پس پرده, دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود
که را دختر آيد به جاي پسر
به از گور داماد نايد به در
در موسيقي و هنر نيز ترکان از قديم الايام صاحب نام بودهاند. گرچه اوّلين اپراي دنياي اسلام و شرق, توسط عزير حاجي بگلي موسيقيدان شهير آذربايجاني در سال ۱۹۰۷ با اثر «ليلي- مجنون» به جهان هنر ارائه گرديد و به دنبال آن اپراهاي ديگري از اين موسيقيدان چون «کوراوغلو», «عاشيق غريب و شاه صنم» و. . . به اجرا در آمد, ولي از نظر غناي موسيقي همين بس که از هفت اثر مهم موسيقي جهان که توسط موسيقيدانهاي مهم جهان چون باخ و بتهون آفريده شده و توسط مرکز قضايي ناساي آمريکا به کهکشانها فرستاد شده تا اگر موجودات زندهاي در کرات ديگر باشند و به موجودات زميني دسترسي نداشته باشند با اين امواج دلانگيز ارتباط برقرار کنند و از وجود موجودات زميني در کرة زمين مطلع شوند, يک اثر موسيقي هم از موسيقي مقامي آذربايجان توسط اين مرکز به همراه آثار ياد شده به فضاي لايتناهي ارسال شده است.[78]
شايد جالب باشد بدانيد که در موسيقي فارسي تا کنون هيچگونه اثر اپرايي آفريده نشده است. از نظر موسيقي قديم هم اوّلين نشانة موسيقيايي, در آثار بدست آمده از سومريان در شکل مجسمه مردي که آلت موسيقي چون ساز آذربايجاني (قوپوز) دارد و عين عاشيقهاي امروزي آذربايجان آنرا بر بالاي سينه فشرده و در حال نواختن است بدست آمده است. بنا به تحقيق دانشمند موسيقي شناس و استاد آکادمي موسيقي جمهوري آذربايجان پروفسور توفيق عمراني که مقالة خود را در سمينار بينالمللي دو روزة موسيقي آذربايجان در دوم و سوم آبان ماه سال ۱۳۸۱ در تهران در فرهنگسراي بهمن ارائه داد, موسيقي مقامي سومري و موسيقي مقامي آذربايجاني ۱۷ پلهاي و هم ريشه هستند در حالي که موسيقي مقامي فارسي و عربي ۲۴ پلهاي و جدا از موسيقي ۱۷ پلهاي سومري ميباشند و اين, نشان از تاريخ ۷۰۰۰ ساله موسيقي ترکان و از آن جمله موسيقي ترکان آذربايجاني دارد!
از موسيقي دانان بنام و ترک زبان قرون گذشته اسلامي, ميتوان نام صفيالدين اورموي و عبدالقادر مراغهاي را آورد که نه تنها براي موسيقي ترکي بلکه براي اولين بار براي موسيقي فارسي و عربي نيز با الفباي ترکي اويغوري نتنويسي کردهاند. صفيالدين اورموي در کتاب «الادوار» و «خلاصـه الافکار في معرفـه الادوار» نمونهاي از نتنويسي ترکي براي موسيقي فارسي را در قرن هفتم هجري ارائه داده است.[79]
[1] – تاريخ زبان و لهجههاي ترکي, دکتر جواد هيئت, ص ۵۴. [2]- تاريخ تمدن, ويل دورانت, چاپ ششم جلد ۴ ص ۳۴۳. [3]- شاهد بازي در ادبيات فارسي, سيروس شميسا, ص ۲۷ سال ۱۳۷۹. [4] – «تحقيقات ترکي در زبان فارسي کيمياست» نشريه نويد آذربايجان ۱۴/ تير/ ۱۳۸۴ شماره ۴۲۸, مقاله علي بابازاده/ شاهنامة فردوسي. سرودة ابوالقاسم فردوسي, تحت نظر ي. ا. برتلس. ج ي. صص ۱۹- ۱۸. [5] – تاريخ غزنويان, کليفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۱۰۱ / ديوان مسعود سعد سلطان صص ۴۴۳, ۴۶۰, ميرزا محمد قزويني [6] – همان کتاب, ص ۱۱۲/ ديوان مسعود سعد سلمان, ص ۶۱۱. [7] – تاريخ غزنويان, کليفورد ادموند با سورث. . . , ص ۷۸/ ديوان مسعود سعد سلمان, ص۵۲۸. [8] – تاريخ عزنويان, کليفورد ادموند باسورث, ترجمه حسن انوشه, ص ۷۸. [9] – تاريخ تبريز از دوران باستان تا برآمدن مغولان, مجيد رضازاده, نشر اختر ص ۱۵۷/ ظهيرالدين فاريابي (ديوان) صص ۲۲- ۲۱. [10] – تاريخ تبريز , مجيد رضا زاده عمو زينالديني, نشر اختر, ص ۱۵۷ در سال ۱۳۸۰/ سخن سخنوران ج ۲, ص ۳۴۴. [11] – ديوان نظامي گنجوي (تورکجه يئني تاپيلان), ترتيب ائدن, صديار وظيفه (ائل اوغلو) ص ۳۱ قيش – ۱۳۸۱. [12] – بوستان سعدي, تصحيح حسين استاد ولي, ص ۲۵ الي ۳۴. [13] – ديوان حافظ, نسخه علامه قزويني و دکتر قاسم غني, ص ۳۷۲ چاپ سوم, ناشر: ارمغان, سال ۱۳۸۱. [14] – نشريه شمس تبريز, به نقل از مسائل عصر ايلخانان, منوچهر مرتضوي, انتشارات آگاه, ص ۶۰۵ سال ۱۳۷۰. [15] – «راحه الصدور و آيه السرور» محمد راوندي, ص ۹۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علي اکبر علمي. [16] – روزنامة «نويد آذربايجان» شنبه ۸۲/۱۲/۲ شماره ۳۳۵ – ص ۳ / دکتر حسين محمدزاده «چکامه لاميه و نظامي گنجوي». [17] – روزنامة نويد آذربايجان, ۲/ اسفند/ ۱۳۸۲ شماره ۳۲۵ ص ۳, مقالة دکتر حسين محمدزاده «چکامة لاميه و نظامي گنجوي». [18] – اثير اخسيکتي, سراينده قصيده. [19] – راحهالصدور, محمد راوندي, ص ۳۲۷/ ديوان اثير اخسيکتي نسخه موزه بريتانيا (OR.268.FF.7SA-776). [20] – راحهالصدور, محمد راوندي, ص۲۴۷/ ديوان سيد اشرف نسخة موزه بريتانيا (or451,f.128a). [21] – راحهالصدور, محمد راوندي, ص ۱۹۸, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, ناشر علي اکبر علمي. [22] – راحهالصدور, محمد راوندي, ص ۳۷۳, چاپ دوم سال ۱۳۶۳ ناشر علي اکبرعلمي. [23] – زبان فارسي در آذربايجان ص ۴۵. [24] – علامه طباطبايي تبريزي «تفسيرالميزان» چند جلدي و مشهور خود را به عربي نوشته است. [25] – دربارة زبان فارسي, دکتر رحمت مصطفوي, ص ۲۷, مؤسسة مطبوعاتي عطايي سال (۱۳۵۵). [26] – راحهالصدور و آيهالسرور در تاريخ آل سلجوق, محمدبن عليبن سليمانالرواندي, تصحيح محمد اقبال صص ۴۶۰- ۴۵۹, چاپ دوم سال ۱۳۶۳, شرکت چاپ و انتشارات علمي. [27] – محقق نامدار محمد اقبال در زمان استنساخ, هر جا به کلمهاي برخورده که مفهوم نبوده عين کلمه را آورده و نوشته است: «مفهوم نشد». [28] – راحهالصدور… محمدالرواندي, تصحيح محمد اقبال, ص ۲ چاپ دوم, ۱۳۶۳ ناشر علي اکبر علمي- تهران [29] – همان کتاب ص ۴۴. [30] – راحهالصدور, محمد راوندي ص ۳۳۱ زيرنويس شماره ۷ (ولادت طغرل در سنة ۵۶۴ بود و در سنة ۵۷۱ به تخت رسيد). [31] – راحهالصدور, محمد راوندي ص ۳۳۱. [32] – فرهنگ دهخدا, مادة طغرل. [33] – تاريخ تمدن, ويل دورانت, چاپ ششم جلد يک ص ۵۲۸. [34] – همان کتاب, جلد يک, ص ۵۳۳. [35] -تاريخ تمدن, ويل دورانت, جلد يک, صص۵۳۵- ۵۳۴ [36] – «چهره آسيا», رنه گروسه ژرژ دينکر, صفحات ۶۹- ۶۱ انتشارات فرزان, ترجمه غلامعلي سيار, برگرفته از اينترنت سايت تريبون. [37] – منظور رنه گروسه از «پسران آسمان» احتمالاٌّ اشاره به امپراطوري «گؤک ترک»ها (ترکان آسماني) در قرن ۶-۸ ميلادي ميباشد. [38] – امپراطوري صحرانوردان, رنهگروسه, ترجمه عبدالحسين ميکده صص ۴۱۲- ۴۱۰ چاپ سوم ۱۳۶۸. [39] – همان کتاب ص ۴۱۴. [40] – جامعالتواريخ, رشيدالدين فضلاله, به کوشش دکتر بهمن کريمي, چاپ چهارم. ۱۳۷۴ ص ۴۳۸ . [41] – همان کتاب ص ۳۸۷. [42] – دو قرن سکوت, عبدالحسين- زرين کوب, صص ۳۳۵, ۳۳۶, ۳۶۹/ الفخري ص ۲۲۱. [43] – منم تيمور جهانگشا (نويسنده خود امير تيمور). گردآورنده: مارسل بريون فرانسوي, ترجمه و اقتباس ذبيح اله منصوري, چاپ دهم صص ۲۱۰- ۲۰۹ سال ۱۳۶۹. [44] – روزنامه همشهري, سهشنبه ۱۳۸۱/۸/۷ شماره ۲۸۸۲. [45] – از سمرقند به کاشان, نامههاي غياثالدين جمشيد کاشاني به پدرش, ص ۷, به کوشش محمد باقري, شرکت انتشارات علمي و فرهنگي, ۱۳۷۵. [46] – از سمرقند به کاشان, نامههاي غياث الدين به پدرش, ص ۶- شرکت انتشارات علمي و فرهنگي, ۱۳۷۵- تهران. [47] – طوفان در آذربايجان, اصغر حيدري, صص ۳۷-۳۹ انتشارات احرار تبريز ۱۳۸۱. [48] – يادمانهاي ترکي باستان, دکتر حسين محمدزاده صديق ص ۵۱. [49] – دميرقاپو, دربند و يا بابالابواب هم اکنون جزء سرزمين جمهوري خودمختار داغستان در شمال جمهوري آذربايجان و در ترکيب جمهوري فدرايتو روسيه است. [50] – متن اصلي کتيبه به خط اورخون, با الفباي عربي و زبان اصلي, ترجمه به ترکي آذربايجاني و فارسي در کتاب «تاريخ زبان و لهجههاي ترکي» تأليف دکتر جواد هيئت ص ۳۹-۴۲ آمده است. [51] – تورکلرين قيزيل کيتابي, رفيق اؤزدک, ترجمه طحا شيزري, ص ۸۱ سال ۱۳۷۲. [52] – مجلة پيک آذر, شماره ۶, تيرماه ۱۳۸۰. [53] – ديوان لغاتالترک, محمودکاشغري, مترجم دکتر سيد محمد دبير سياقي, ص ۲ , پژوهشگاه علوم انساني ۱۳۷۷. [54] – همان کتاب ص ۴۱ پيشگفتار مترجم. [55] – راحهالصدور و آيهالسرور, محمد سليمانالراوندي, تصحيح محمداقبال, ص ۱۷. [56] سيري در تاريخ زبان و لهجههاي ترکي, دکتر جواد هيئت ص ۸۹. [57] – آذربايجان ادبي ديلي تاريخي, پروفسور نظامي خوديف, کوچورن حسين شرقي, ص ۶۵ مؤسسه فرهنگي راستان ۱۳۷۷. [58] – صحاح العجم, هندوشاه بن سنجر صاحبي نخجواني, مصحح , دکتر غلامحسين بيگدلي, ص ۲۳۱ انتشارت مجتمع دانشگاهي, ۱۳۶۱. [59] – در نسخه اصلي «صحاح العجم» حروف پ – گ- ژ-چ به صورت ب- ک- ز- ج» نوشته شده است ولي مصحح آن, دکتر بيگدلي با توضيح آنرا به پ, گ, ژ و چ تبديل کرده است. [60] – روزنامه «اطلاعات» دوشنبه ۱۱/ ۸/ ۱۳۷۷ (۲ نوامبر/ ۱۹۹۸) شماره ۲۱۴۷۷ ص ۴ / روزنامه «همشهري » دوشنبه ۱۳۷۷/۸/۱۱ و چهارشنبه ۱۳۷۷/۸/۱۳ شمارههاي ۱۶۸۴- ۱۶۸۲ / خبر فرهنگي- هنري کانال ۱ تلويزيون تهران شب ۱۳۷۷/۸/۱۰ (يکشنبه). [61] – دده قورقود کيتابي (کتاب دده قورقود), به کوشش م. ع- فرزانه ص ۱۲۸, انتشارات فرزانه, تيرماه ۱۳۵۸. [62] – کتاب «دده قورقود» داستان «بامسي بئيرک». [63] – همان کتاب «داستان قانتورالي». [64] – همان کتاب «داستان دلي دمرول». [65] – کتاب دده قورقود, به کوشش م. ع فرزانه, داستان قانتورالي, ص ۱۴۶. [66] – «دده قورقود کيتابي. . . » حسين- م. «گونئيلي», ص ۱۸۵ داستان بامسي بئيرک. [67] – در تاريخ, «ترکمن» به مفهوم کلي ترک آمده است. [68] – اوغوزها (ترکمنها), پروفسور فاروق سومر, ترجمه آنادردي عنصري ص ۹۲, انتشارات حاج طلايي ۱۳۸۰. [69] – «دوازده قرن سکوت» (کتاب اوّل, بر آمدن هخامنشيان) ناصر پورپيرار, ص ۲۱۷ / «قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران» رقيه بهزادي ص ۹۷. [70] – همان کتاب همان صفحه/ به نقل از هرودوت. [71] – روزنامة «شرق» ۲۹/ فروردين/ ۱۳۸۴ شماره ۴۵۳, مقالة «رد پاي زنان در اسطورة/ پژوهشي در اساطير ايران مهرداد بهار- انتشارات آگاه, ص ۴۰۲. [72] – روزنامة نويد آذربايجان, ۲۷/ تير/ ۱۳۸۳ مقالة (ترکان خاتون و….) ميرهدايت حصاري. [73] – همان روزنامه, همان صفحه. [74] – همان روزنامه, همان صفحه. [75] – روزنامه نويد آذربايجان ۲۱/ آذر/ ۱۳۸۳ شماره ۳۹۴. [76] – اين شعر فردوسي مشهور خاص و عام در بين مردم ايران است. و ما از اينکه در اين شعر فردوسي به زنان بياحترامي شده از آنان عذر يخواهيم! [77] – ويل دورانت جلد يک ص ۴۳۴. [78] – مجلة دانشجويي «ائل سسي» (دانشگاه سهند) سال دوم ارديبهشت ۱۳۸۲ به نقل از اينترنت. [79] – «يادمانهاي ترکي باستان » دکتر محمدزاده صديق- ص ۴۱.
کیتابین ایچینده کی لر
4- رابطه هويت ملّی و هويت قومی در بين جوانان تبريز
5- چشم انداز آتی ناسيوناليسم قومی در آذربايجان ايران
—الف- عوامل مؤثر بر شکلگيری ناسيوناليسم قومی
—ب- وضعيت ناسيوناليسم قومی در آذربايجان
—د- پايگاه اجتماعی و شيوه های طرح مطالبات قومی
6- واقعيتهای تاريخی و بافت جمعيتی کشور
8- ترکان و زبان ترکی در آئينه تاريخ و ادبيات
9- فارسی دری, زبان مهاجر يا بومی در ايران؟
10- سيمای ترکان در آثار شعرای فارسی گوی و مورخين مشهور
12- اهميت زبان ترکی در ايران در قرون گذشته از ديد مورخين, سياحان و ديپلماتهای خارجی
13- در ذکر شمهاي از شمايل و فضايل خاصة پادشاه جمجاه خلدالله ملکه و سلطانه
14- دغدغه ناسيوناليستهای افراطی
15- آذربايجان تاريخی و محدوده آن از نظر مورخين